گفت‌و گو با جانباز سید محمد حسین مسگر هروی

جانبازان شیمیایی، ذخایر ارزشمند ملت

سید محمد حسین مسگر هروی از جانبازان شیمیایی است که با وجود مشکلات فراوان جسمی که بر اثر شیمیایی بدان دچار شده است، همچنان محکم و استوار در سنگر انقلاب و حفظ آرمان های شهدا ایستاده است.
کد خبر: ۱۶۲۶۹
تاریخ انتشار: ۰۳ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۰:۵۸ - 23April 2014

جانبازان شیمیایی، ذخایر ارزشمند ملت

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، سید محمد حسین مسگر هروی یکی از جانبازان شیمیایی دوران جنگ تحمیلی است که خاطرات زیادی برای گفتن دارد؛ ولی شرایط جسمی اش او را یاری نمی کند. وی از همان ابتدای جنگ روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد. او متولد سال 1331 است و از سال 62 شیمیایی شده و تا امروز از این درد رنج می برد به همین دلیل است که می گویند جانبازان شیمیایی همانند شمع می سوزند اما کسی از دردشان خبر ندارد.

 ویلچر، همدم تنهایی سید هروی

به خانه سید رفتم. ویلچر او را کنار اتاق دیدم بر روی مبل نشستم. همسر سید به طرف آشپزخانه رفت و با دستی پر بازگشت، شربت ها را بر روی میزگذاشت. سید با کمی مکث نشست؛ زیرا او علاوه بر اینکه جانباز شیمیایی بود، از مجروحیت پا و کمر هم رنج می برد.

سید شروع به صحبت کرد چند باری گفت: قدمتان روی چشم، خوش آمدید خانه گرم بود، گفت: بدنم به دلیل کمبود خون یخ می کند و مجبورم بخاری روشن کنم. سید متولد تهران بود و 23 سال پیش ازدواج کرد همسرش با تمام مشکلات سید هروی کنار آمده بود؛ زیرا عاشقانه او را دوست داشت و همسرش را با آن شرایط قبول کرده بود و اکنون 14 سال است که هم پای سید با دردهای او می سوزد و می سازد؛ اما او با چهره ی خندانی که داشت روحیه عجیبی به سید می داد. سید نشستن برایش کمی سخت بود؛ ولی پا به پای ما نشست و از ابتدای کار خود در سپاه تعریف کرد تا شرایط فعلی که داشت.

 بادیگاردی که اکنون جثه خمیده ای دارد

همه او را به "سید هروی" می شناختند. او از شغل خود از سال 1357 اینگونه گفت: من از سال 1357 زمان درگیری ها حضور داشتم و از 1358 به عنوان یک بسیجی فعال در نزد شهید ابراهیم همت نیز فعالیت می کردم.  به دلیل قدرت بدنی بالا و جثه قوی ای که داشتم به عنوان بادیگارد یکی از نمایندگان مجلس استخدام شدم؛ زیرا در آن زمان شخصیت ها ی مهم انقلاب را بسیار ترور می کردند. یک شب آیت الله طالقانی طی اعلامیه ای گفت: رزمندگان برای دفاع از مردمان بی گناه به سردشت بروند و به آن ها کمک کنند. آن شب که این اعلامیه را شنیدم به سردشت رفتم.

سید، یکی از بهترین نیروهای همت بود

صدام در منطقه سردشت از بمب شیمیایی استفاده کرد. به دلیل کمبود ماسک بسیاری از رزمندگان جراحت شیمیایی را متحمل شدند. من هم همان زمان به مواد شیمیایی آلوده شدم و زمانی که می خواستند مرا به بیمارستان ببرند، شهید حاج همت اجازه نداد و گفت: عقب نرو ما به تو احتیاج داریم، می خواهیم عملیات والفجر 4 را در منطقه کله قندی آغاز کنیم این درحالی بود که عملیات لو رفته بود. شهید حاج همت به دنبال داوطلبی بود تا در میدان مین رفته و معبر را برای بقیه رزمندگان باز کند. من داوطلب شدم و گفتم: چون جثه بزرگ و قوی ای دارم بهتر می توانم بر روی مین رفته و دراز بکشم و معبر را باز کنم؛ اما شهید حاج همت موافقت نکرد و بار دیگر این جمله را تکرار کرد: " ما به تو احتیاج دارم".

بعد از مدتی به ما ابلاغ شد باید از لشکر 27 محمد رسول الله (ص) به توپخانه 63 خاتم الانبیا (ص) بروم و حاج صادقی معاون توپخانه 63 خاتم الانبیا(ص) بود و در همان زمان صدام به جزیره مجنون هم شمیایی زده بود و بعد از آن مسئولیت زاغه را به من دادند.

حبیب الله کریمی  پدر توپخانه 63 خاتم الانبیاء(ص)

صدام در عملیات کربلای 4 و 5  برای سر شهید ابراهیم همت فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله(ص) جایزه تعیین کرده بود. من در همان عملیات به شدت شیمیایی شدم. حبیب الله کریمی فرمانده توپخانه 63 خاتم الانبیاء(ص) شهید شد و کل گردان یتیم شدند. وقتی رزمندگان خبر شهادت او را شنیدند، خاک بر سر و روی خود می ریختند و به شدت ناراحت بودند. بعد از او حاج آقا صادقی فرمانده توپخانه 63 خاتم الانبیاء(ص) شد. در همان عملیات بود که از من خواستند تمام مهمات را جابجا کردم و به نزدیکی خاک عراق انتقال دهم.

بعد از آخرین مجروحیتی که بر روی کمر و دو زانوهایم داشتم، حاج صادقی دستور داد تا مسئولیت معراج شهدا را برعهده بگیرم. بیش از یک سال در آن جا فعالیت داشتم و مشغول جمع آوری شهدا و کفن کردن آنها شدم. با همان دست به خوردن و آشامیدن می پرداختم. بعد از مدتی متوجه شدم تمامی شهدا شیمیایی بودند که منجر به تشدید شدن جراحت شیمیایی من شد که دیگر نتواستم بیشتر در منطقه بمانم و به تهران برگشتم و ازدواج کردم.

صدام باعث شد بعضی ها طعم میوه ای به نام فرزند را نچشند

وقتی از سید هروی درباره فرزندانش پرسیدم، او کمی مکث کرد و گفت: من فرزندی ندارم. نگاهم به همسرش افتاد، اشک در چشمان همسرش حلقه زد. متعجب شدم گویا سید متوجه تعجب من شد و گفت: زمانی که به خواستگاری همسرم رفتم، خیلی رک و صریح به او گفتم: من به علت داشتن جراحت شیمیایی، نمی توانم به هیچ وجه بچه دار شوم، همسرم نیز به دلیل علاقه شدیدی که به من داشت، قبول کرد و هم اکنون حدود 23 سال است که با هم ازدواج کردیم و او پا به پای من با تمام مشکلاتی که دارم، زندگی می کند. حدود 14 سال است که هر گاه در بیمارستان بستری می شوم، با روحیه عالی کنار من حضور دارد.

خاطره ای از عملیات کربلای 5

در عملیات کربلای 5 یک شخصی با لباس نظامی و سوار بر موتور آمد و نزدیکم ایستاد و گفت: چرا احترام نمی گذاری؟ در جوابش گفتم: من برای پدر خودم این کار را نکردم چه برسد به شما! گفتم: کارت را بگو و برو! گفت: می خواهم خشم شب به راه بیندازم. همان لحظه کلت کمری ام را به سمت دهانش نشانه رفتم تا بدانم در دندانش سیانور نگذاشته باشد، نمی دانم چرا حس کردم شاید از اعضای ستون پنجم دشمن باشد؛ از اینرو به چند نفر از رزمندگان گفتم  تا او را به بیرون ببرند. فردای آن روز به من اطلاع دادند که حدست درست بود، او ستون پنجم دشمن بود.

سید هروی همچنان با دردهایش و جراحت هایی که از دوران جنگ تحمیلی برای او به یادگار مانده است، دست و پنجه نرم می کند. او قبل از ایام عید در بیمارستان بستری بود و دو عمل جراحی انجام داده و قرار است مدتی دیگر مجددا عمل جراحی انجام دهد که از خداوند مهربان برای همه جانبازان میهنمان شفا و تندرستی را مسئلت می کنیم.

گفتو گو از پریسا صمدی

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار