روایت سرهنگ «جمشید علیزاده» از سال‌های دفاع مقدس و پس از آن

غافل‌گیری با لهجه عربی/ حاضرم سرم را بارها بخیه بزنید

صدای فریاد بیمار بلند شد. درد زیادی می‌کشید. پزشک برای دیدن بخیه‌ها آمد. راننده اتوبوس شروع به گلایه کرد و گفت: چرا کار من را به کسی واگذار می‌کنی که بلد نیست؟ پزشک گفت: این جوانان برای رفتن به جبهه و امدادرسانی به مجروحان در حال دیدن دوره هستند... راننده منقلب شد و گفت: جسم و تن من در اختیار شماست.
کد خبر: ۲۵۹۰۲
تاریخ انتشار: ۰۲ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۱:۴۵ - 24August 2014

غافل‌گیری با لهجه عربی/ حاضرم سرم را بارها بخیه بزنید

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از سمنان، متن زیر روایت سرهنگ «جمشید علیزاده» رئیس اداره بازنشستگی نیروهای مسلح استان سمنان از روزهای دفاع مقدس است.

از آغاز تاکنون

سال 64 وارد دانشکده افسری امام علی(ع) نیروی زمینی ارتش شدم. پس از فارغ التحصیلی در سال 67 و طی نمودن دوره مقدماتی به لشکر30 گرگان منتقل شدم. محل استقرار لشکر، در شمال غرب (بانه، سقز و مریوان) بود. ابتدا به عنوان فرمانده دسته ادوات گروهان تکاور لشکر و پس از سه ماه فرمانده گروهان تکاور معرفی شدم. پس از مدتی رییس رکن 3 (افسر آموزشی و عملیات گردان تکاور) و سپس فرمانده گردان پیاده شدم. بعداز دو سال درسال 79 دوره عالی پیاده را در شیراز گذراندم و از آنجا به دانشکده افسری امام علی(ع) منتقل شدم و چهار سال فرمانده گردان دانشجویی بودم.

سال 85 در دانشگاه فرماندهی و ستاد ارتش پذیرفته شدم. پایان سال 86 پس از طی دوره به معاونت نیروی انسانی ستاد ارتش رفتم. سال 90 به وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح مامور شدم و هم اکنون نیز سرپرست اداره کل تامین اجتماعی نیروهای مسلح استان سمنان و رییس اداره بازنشستگی نیروهای مسلح مشغول به خدمت میباشم.

حاضرم سرم را بارها بخیه بزنید


سال 64 در یکی از شهرهای شمالی کشور برای طی دورههای امدادگری اعزام شدم .آنجا افرادی برای مداوا به بیمارستان میآمدند که زخم و جراحت داشتند. روزی یک راننده اتوبوس که فرقش شکسته و لباسش خونی شده بود به بیمارستان آمد .بعد از این که پزشک سرش را معاینه کرد، همکارانم شروع به زدن بخیه کردند در حالی که مهارت چندانی نداشتند. صدای فریاد بیمار بلند شد. معلوم بود، درد زیادی میکشد. پس از پایان کار، پزشک برای دیدن بخیهها آمد. راننده اتوبوس شروع به گلایه کرد و گفتچرا کار من را به کسی واگذار میکنی که بلد نیست؟
پزشک گفت: این جوانان برای رفتن به جبهه و امدادرسانی به مجروحان در حال دیدن دوره هستند...

با شنیدن این حرف منقلب شد و گفت: برای من مقدور نیست که به جبهه بروم. سن و سال و کارم اجازه نمیدهد. اما حاضرم دوباره بنشینم و این امدادگران بارها بر روی سرم بخیه زدن را امتحان کنند تا یاد بگیرند. جسم و تن من در اختیار شماست.

پیش قدم در ماموریتها

خاطره دیگرمربوط به سرباز شهید «مختار سعدی» است. ایشان سواد کمی داشت ولی از درک و شعور بالایی برخوردار بود. در انجام ماموریتها پیش قدم بود و میگفت: من باید نفر اول باشم که اگر قرار است اتفاقی بیفتد برای من بیفتد در صورتی که تنها فرزند خانواده بود. میگفت: من آمدهام که دینم را به اسلام ادا کنم. برای من فرق نمیکند که از هستی خود بگذرم. پس از مدتی به جنوب رفتیم. سال 1365 بود .در یکی از مناطق پاکسازی نشده روی مین رفت و با ترنم ذکر یاحسین(ع) یا حسین(ع) به شهادت رسید.

غافلگیری با لهجه عربی

شهید صیاد شیرازی توسط منافقین کوردل به شهادت رسیده بود. شرایط به گونهای بود که احساس میشد منافقین از محل استقرارشان در عراق به ایران وارد شدهاند. سال 77 برای مقابله با آنان در فکه مستقر بودیم. بیش از 1000 نفر نیرو در آنجا مستقر بودند. چادرهایی در منطقه برپا شده بود و در هر کدام دو سرباز حضور داشت که به ترتیب شب و صبح نگهبانی میدادند. شبها تا صبح بیدار بودیم و به نگهبانان سرکشی میکردیم. روز به علت وسعت دید نیروی کمتری درگیر میشد و اکثرا استراحت میکردند. منطقهای به وسعت 30 کیلومتر تحت پوشش ما بود. شبی ساعت دو نیمه شب برای سرکشی حرکت کردیم. در یک چادر هر دو سرباز خوابیده بودند و کسی نگهبانی نمیداد. به آرامی تیرک چادر را برداشتیم و چادر را روی سرشان کشیدیم و با صدای بلند شروع به حرف زدن با لحن عربی کردیم. آنها از خواب پریده و بسیارآشفته شده بودند. سرباز به دوستش میگفت: دیگر اسیر شدیم. صدبار گفتم نخواب و پستت را ترک نکن... وقتی تنبیه شدند چادر را از روی سرشان برداشتیم و آنها متوجه غفلت خود شدند.

ادامهی جنگ پس از فتح خرمشهر

خرمشهر برای دشمن از این جهت اهمیت داشت که برای به دست آوردن آن بسیار هزینه کرده بود. سقوط خرمشهر در سال 59 برگ برندهای در دست صدام بود. بارها عنوان کرده بود که اگر ایران توانست خرمشهر را بگیرد من کلید بصره را به او خواهم داد. خرمشهر از نظر ژئوپلیتیکی و نظامی اهمیت بسیاری برای دو کشور داشت. پس از این که خرمشهر از اشغال دشمن خارج شد اکثر فرماندهان برای کسب تکلیف خدمت امام خمینی(ره) رسیدند. نظر امام بر این بود که جنگ بدون ورود به خاک عراق ادامه داشته باشد تا متجاوز تنبیه شود. در مجموع به دلایل زیر جنگ پس از فتح خرمشهر ادامه پیدا کرد :صدام به تعهدنامه خود در سال 1975 در الجزایر وفادار نبود و خودش آن را باطل اعلام کرد .نزدیک به 1000 کیلومتر مربع از خاک کشورمان از قبیل: قصر شیرین، ارتفاعات میمک، نفت شهر، بخشی از مرز شلمچه تا اروند و... هنوز تحت تصرف دشمن بود .در آن زمان هیچ گونه پیشنهاد صلحی از سوی عراق و مجامع بین المللی به ایران نشده بود. به صدام اعتماد نداشتیم و نمیتوانستیم به قول و گفتهاش اعتماد کنیم. او کسی بود که اگر قدرت میگرفت دوباره حمله میکرد. در آن شرایط که فتح و پیروزی و انسجام نصیب ایران شده بود و ما تسلط کامل بر عراق داشتیم، مردم انتظار داشتند متجاوز را تنبیه کنیم. این دلایل باعث شد که جنگ ادامه پیدا کند.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار