برادر شاه آبادی:

مهرش در دل همه جاری بود

رفتار شهید به گونه ای بود که نوع زندگی شان، به تمام معنا معنوی و روحانی بود و طوری زندگی می کردند که با یک فردی که درآمد متوسطی دارد برابر باشند و اصلاً به صورتی رفتار نمی کردند تا دیگران مثلاً بگویند ایشان که فردی روحانی است.
کد خبر: ۲۶۷۶۷
تاریخ انتشار: ۱۱ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۱:۴۸ - 02September 2014

مهرش در دل همه جاری بود

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، انسان های والا همواره از همان خردسالی بر دیگران تأثیر می گذارند و اطرافیان را جذب خود می کنند. حسن شاه آبادی فرزند آیت الله العظمی میرزا محمدعلی شاه آبادی(ره) و برادر بزرگتر شهید عالی مقام، آیت الله مهدی شاه آبادی جزو معدود کسانی است که زندگی آن شهید عزیز را از بدو تولد تا هنگام شهادت ناظر بوده و اکنون در قید حیات است. ایشان از خاطرات کودکی اش با شهید می گوید و این که مهدی کوچک، آن زمان نیز با وجود سن کمش در بین بچه های بزرگتر، به نوعی محوریت داشت. در ادامه نیز ضمن مرور خاطراتی، درمی یابیم که شهید شاه آبادی تا چه حد بر عمل و توصیه به امر به معروف و نهی از منکر تأکید می ورزیده.
این گفت و شنود را بخوانید:


***
شما با اخوی شهیدتان چند سال اختلاف سنی داشتید؟
من از لحاظ شناسنامه ای متولد 1306 شمسی هستم. سال تولد اخوی شهیدم حاج آقا مهدی شاه آبادی 1309 شمسی بوده، اما تفاوت سنی ما بیش از این مقدار است و من در واقع با ایشان پنج یا شش سال تفاوت سنی داشتم، و بزرگتر بودم. البته به خاطر یکسری مسائل، بنده به قول معروف گندم خوردم و از بهشت رانده شدم(!) و توفیق نیافتم معمم شوم. فقط سه تن از ما فرزندان آیت الله العظمی شاه آبادی ـ یکی من، یکی حاج عباس آقا و دیگری هم مرحوم حاج آقا عبدالله ـ بودیم که معمم نشدیم. بقیه یعنی هفت پسر دیگر در حوزه های علمیه قم و تهران مشغول تحصیل و معمم شدند.

می دانیم که ابوی بزرگوارتان در درس عرفان، استاد حضرت امام بودند. دوست داریم بدانیم کلاسی که معظمٌ له به حضرت امام درس می دادند، کجا بود و چگونه برگزار می شد؟
موقعی که حضرت امام(ره) در درس مرحوم پدرم شرکت می کردند، متأسفانه بنده بسیار خردسال بودم. حضرت امام در مواقعی در حضور ابوی بودند که ایشان در قم تشریف داشتند. ما بچه بودیم و من در حدود شش ـ هفت ساله بودم. بعد هم که آمدیم به تهران. در قم ما به دنیا آمدیم و بچه بودیم و اطلاعات زیادی نداشتیم، تا این که بعدها متوجه شدیم وقتی که مرحوم ابوی در قم تشریف داشتند، حضرت امام(ره) در حضور ایشان بودند و حکمت و عرفان را در حضور ابوی تلمذ کردند.


از خاطرات خود از سنین کودکی و نوجوانی شهید بگویید.
به دلیل این که ما چند سالی با هم تفاوت سنی داشتیم، کلاس درس مان از هم جدا بود ولی رفتار شهید شاه آبادی همیشه طوری بود که بچه های بزرگتر و کوچکتر را جذب خودش می کرد و همه اعم از کوچک و بزرگ دورش جمع بودند و نهایت اسباب سرگرمی را برای آن ها فراهم می کرد. به خصوص برای کسانی که هم سن یا دو ـ سه سال از او بزرگتر بودند. از ابتدای کودکی علاقه شدیدی به مسائل دینی داشت و مرتب با ابوی به مسجد جامع بازار می رفت و پشت سر ایشان نماز می خواند. ما در بازارچه صفویه که زندگی می کردیم، خانه ای بود که کنارش یک قهوه خانه قرار داشت و زمینش وقفی بود. ما به اتفاق بچه های کوچه در آن جا بازی می کردیم و آقا مهدی با آن که از اکثر ما کوچکتر بود ولی سردسته بچه ها بود و در عین حال همیشه با بچه ها رفتاری با ملایمت داشت و همه جذب اخلاق شان می شدند.

در مورد تحصیلات شهید صحبت بفرمایید و این که از نظر تحصیلات رسمی آموزش و پرورش مدرک شان چه بود؟
اخوی تا پای دیپلم آمدند و موقعی که معمم بودند، دیپلم شان را گرفتند. البته آن موقع رسم نبود که روحانیون دیپلم بگیرند و معمولاً تحصیلات رسمی آن ها تا ششم ابتدایی بود.

شهید در کدام مدرسه درس خواندند؟
مدرسه توفیق، که ما هم در همان مدرسه درس می خواندیم. من خودم در دبیرستان تدین درس خواندم، ولی ایشان دبیرستان دیگری می رفتند که نامش را به یاد ندارم و بعد معمم شدند و یک مقدار در تهران کنار پدر بودند و یک مقدار کنار اخوی دیگرم ـ آقا محمد ـ درس خواندند. بعد به قم رفتند و بین ما یک مقدار فاصله مکانی افتاد.


چه کتاب هایی را بیشتر مطالعه می کردند؟
چون در حد اجتهاد بودند، به صورتی بود که مدارج آن جا ـ حوزه ـ را می بایست طی کنند و کتب مربوطه را از نظر بگذرانند، زیرا به سادگی به کسی درجه اجتهاد نمی دهند. اخوی در دروس حضرت امام هم شرکت می کردند و طبیعی است که نمی توانستند همین طوری در محضر معظمٌ له درس خارج بخوانند، حتماً باید یک مراحلی را طی می کردند تا به این مدارج برسند.

شهید شاه آبادی چند بار دستگیر شدند؟
فکر می کنم حدود پنج ـ شش مرتبه ای داخل زندان رفتند و برگشتند؛ شمار آن ها دقیقاً یادم نیست. شاید بیش از این تعداد هم بوده اما قطعاً کمتر نیست. اخوی حتی
به اطراف سنندج هم تبعید شدند.

از فعالیت های شهید شاه آبادی در سال های بعد از انقلاب به ما بگویید؛ این که کجاها فعال بودند و علایق شان چه بود؟
عرض کنم که با شروع جنگ ایشان علاقه داشتند به هر صورتی که شده خودشان را به جبهه برسانند. به محض این که فراغتی پیدا می کردند، و روزهای جمعه و تعطیلات، بلافاصله به جبهه می رفتند. بار آخر هم با آقای مهندس مهدی چمران به جبهه رفتند. به یاد دارم، روز جمعه بود. من در منزل بودم و داشتم آماده می شدم تا بروم به نماز جمعه. دیدم یکی از رفقا زنگ زد و گفت: تسلیت می گویم. گفتم برای چه؟ گفت: مگر رادیو را گوش نکردید؟ برادرتان در جبهه شهید شده است. که همان روز رفتیم رستم آباد و جنازه را به آن جا آوردند و بعد از شست وشو و مراسمی دیگر، جنازه را روز شنبه از مقابل مجلس شورای اسلامی تشییع کردیم و بردیم در بهشت زهرا، قطعه شهدای هفتم تیر به خاک سپردیم.

از شیوه زندگی شهید و رفتارشان با خانواده بگویید.
رفتار شهید به گونه ای بود که نوع زندگی شان، به تمام معنا معنوی و روحانی بود و طوری زندگی می کردند که با یک فردی که درآمد متوسطی دارد برابر باشند و اصلاً به صورتی رفتار نمی کردند تا دیگران مثلاً بگویند ایشان که فردی روحانی است، چگونه حاضر شده این همه پول خرج خودش کند، بلکه به صورتی مقتصدانه، به دور از اسراف و تبذیر و در کمال قناعت زندگی خیلی مختصری برای خود ترتیب داده بودند. اخوی مادرشان را هم نزد خود نگه داشته بودند، با وجودی که مادر شهید، فردی از پا افتاده بود. البته لازم به ذکر است که من و شهید شاه آبادی از مادر سوا بودیم. مادر حاج آقا مهدی که واقعاً زن پاک و باتقوایی بودند، مدت ها در خانه ایشان زندگی می کردند و همسر شهید هم که خانمی سیده هستند؛ مادر اخوی را مثل یک بچه تر و خشک می کردند و تا پایان عمر این مادر، این کار را انجام دادند و من فکر نمی کنم این کار خانم شهید، کمتر از کار شهدای صدر اسلام باشد و خداوند ان شاء الله اجر این دنیا و آن دنیا را به این خانم مکرمه بدهد و واقعاً آقا سعید و حمید و بقیه بچه ها همیشه مثل پروانه دور این مادر می گشتند، تا یک وقت کوچکترین ناراحتی برای ایشان به وجود نیاید. فرزندان شهید بسیار خوب و صالح هستند و خداوند به آن ها اجر بدهد.

شما آخرین بار چند روز قبل از شهادت اخوی، ایشان را دیدید؟
ما در سال 1362 ـ یعنی بین 15 شهریور 1362 تا 15 مهر ـ با شهید، همشیره ها و اخوی دیگرمان حاج آقا نصرالله در مکه بودیم و تا آن جایی که یادم می آید، یک بار در کمیته رستم آباد برای کاری خدمت حاج آقا مهدی رسیدم و یک بار هم در منزل و بحثی که شد این بود که آقا، شما که مرتب به جبهه می روید، نکند خدای ناکرده یک اتفاقی برای تان بیفتد. گفتند برادر، من علاقه دارم که به رزمنده ها سر بزنم و این عزیزان را در برابر این دشمن عفلقی شارژ کنم و البته ما می دانیم که دشمن فقط همینی نیست که داریم با او می جنگیم، ما با تمام دنیا در حال جنگیم و من وظیفه ام ایجاب می کند که بروم به جبهه. پرسیدم پس تکلیف بچه ها و خانواده چه می شود؟ گفتند اگر هم اتفاقی برای من پیش بیاید خدا بزرگ است و خداوند نسبت به بچه های شهدا لطف مخصوصی دارد. خلاصه رفتند و آن اتفاق افتاد. ایشان نسبت به فرزندان خواهرزاده مان که همافر بود و شهید شد ـ شهید سید محسن مدرس ـ و دو فرزند دختر از خود باقی گذاشته بود توجهی ویژه داشت و مرتباً به آن ها سر می زد و بدون این که به کسی بگوید به آن ها محبت می-کرد.

خاطرات سفر مکه ای را که در سال 1362 با اخوی بزرگوارتان مشرف شدید برای مان تعریف کنید.
ما در کاروان مستقر بودیم. ایشان در بعثه حضرت امام بودند و با وجودی که روحانی کاروان ما، اخوی دیگر بنده حاج آقا نصرالله بودند، حاج آقا مهدی نیز گاهی به ما سر می زدند. مخصوصاً در منا و عرفات با هم بودیم و از صحبت هایی که می کردند معلوم بود که با خلوص نیت کار می کنند. همیشه به من که اخوی بزرگتر بودم می گفتند: برادر، حالا که این جا هستید، سعی کنید اعمال خود را به صورت کامل و از روی نیت خالص انجام دهید و در روز ششم که در آن جا اجتماع ایرانی ها برقرار است، شرکت کنید. متأسفانه من به علت این که بیماری نقرسم عود کرده بود آن روز نتوانستم شرکت کنم، اما همسرم رفته بود و گفتند که آن جلسه، با وجود مقاومت شرطه های عربستان سعودی برقرار شد و شهید شاه آبادی هم با همه تفاصیل با ما همکاری کردند و نگذاشتند از طرف عمال سعودی صدمه ای به ما برسد. با همه خوب رفتار می کردند و به هر کس که برمی-خوردند، لبخند از لب شان جدا نبود.

به نظر شما که به اخوی شهیدتان بسیار نزدیک بودید مهمترین عوامل موفقیت ایشان در چه چیزی نهفته بود؟
خلوص نیت، ایمان و رشد و بالندگی در یک خانواده ای که واقعاً به ائمه اطهار(عج) علاقه داشتند. من به یاد دارم که هر وقت مرحوم پدرمان می خواستند استخاره بگیرند یا کلام الله مجید را باز کنند، خداوند متعال را به عصمت حضرت زهرا(س) قسم می دادند. بچه های شاه آبادی در چنین محیطی بزرگ شدند. من که قابل نیستم اما همشیره ها و اخوی های من، همه حسن نیت دارند و همه ایمان دارند فکر نمی کنم نماز شب شان ترک بشود. آن ها تربیت شده دامان استاد امام هستند.

شما فکر می کنید کدام یک از خصوصیات اخوی تان بارزتر باشد؟
ایشان آن قدر خصوصیات بارز داشت که نمی شود یکی را جدا کرد، چه از نظر خلوص نیت، چه از نظر صفای باطنی، چه از نظر عبادات شان. نمی شود بین این ها تفاوت قائل شد؛ فکر می کنم همه در یک حد بود. اخلاقیات ایشان به تمامی مورد رضایت همه بود و همگان را به سمت خود جذب می کردند.

در مورد رفتار شهید شاه آبادی با پدرتان و با یکدیگر، صحبت یا خاطره ای دارید؟
می دانید کسی که به طور کامل به خدا و قرآن و به ائمه اطهار(ع) و به پیغمبر(ص) اعتقاد دارد، به جنت و معاد هم معتقد است. یکی از راه هایی که انسان را به بهشت و قرب الهی می رساند، محبت به والدین است. مثلاً که هرگاه پدرم حرف می زدند محال بود که من به چشم های ایشان نگاه کنم و مسلماً برادرم بیش از من این نکات را رعایت می کردند. همچنین مطلقاً هیچ گاه به یاد ندارم که ابوی ما، بچه ها را بدون لفظ «آقا» صدا کنند و این احترامی که پدر به بچه ها می کردند بین ماها نیز متداول بود. به علاوه خودم هم به یاد ندارم نزد پدرم با صدای بلند حرف زده باشم. من که ابتدای مصاحبه گفتم گندم خوردم و معمم نشدم، این احترام را می گذاشتم و مسلماً کسی که روحانی است جانب این احترام را بیشتر نگه می دارد. اخوی به خصوص به خانم شان نیز خیلی احترام می گذاشتند و یکی از خصوصیاتی که پدر ما داشتند این بود که همه دامادها و عروس های-شان را خیلی دوست داشتند.
بین ما برادرها نیز به جز احترام، چیز دیگری نبود. هر چند از لحاظ مادری جدا بودیم ولی به هیچ وجه در برابر هم نایستادیم و غیر از احترام و محبت هیچ عملی انجام ندادیم و این، نتیجه بزرگ شدن در دامان پدر و مادری متدین بود. به خصوص پدری که حضرت امام در مورد ایشان می فرمایند: استاد عزیزم روحی فداه.

یکی از ویژگی های بارز علما، اهمیت دادن به مسأله امر به معروف و نهی منکر است. آیا در این باره خاطره ای از شهید دارید؟
بله، ایشان یک بار خود بنده را امر به معروف کردند. یک زمانی به قول معروف، ریش مدل پرفسوری داشتم. به من گفتند: «برادر، ریش هایت را که نزده ای، این مقدارش را هم نزن.» و من چون سیستم کاری ام طوری بود که خارج از کشور هم می رفتم، از این لحاظ که حفظ شؤونات اسلامی را کرده باشم ریشم را مدل می دادم، اما بعد از فرمایش ایشان، دیگر ریش مدل دار نگذاشتم. هر قدر هم که خانمم می گفت: بابا من و تو که با هم ازدواج کردیم آن موقع چنان ریشی داشتی، حالا چرا این طوری شده ای؟! ولی توصیة برادرم واقعاً در من اثر کرده بود، با آن که چند سال هم از ایشان بزرگتر بودم.

از عشق و علاقه ایشان به حضرت امام زیاد شنیده ایم. خوب است از زبان شما هم در این خصوص بشنویم.
آن عشق و علاقه ای که شهید به حضرت امام داشتند دو جانبه بود. چون امام به پدر ما خیلی علاقه داشتند و همان طور که گفتم ایشان در تفسیر سوره حمد و دیگر تألیفات خود، بعد از اسم پدر ما گفتند: «روحی له الفداء» و این علاقه همواره دوجانبه بود. به جز این ها، حضرت امام یک ویژگی منحصر به خودشان هم داشتند، یک غیرت و یک حمیتی که افراد دیگر را به شدت جذب می کردند. یک خصوصیت دیگر امام نیز ساده بودن و ساده زندگی کردن بود. حضرت امام در صحبت ها و سخنرانی های شان طوری صحبت می کردند که افراد کم سواد یا بی سواد هم از کلام ایشان لذت می بردند. ما هم که در خانواده ای بودیم که به حضرت امام علاقه قلبی داشتیم. در نزد مرحوم شهید شاه آبادی ـ به این خاطر که پدرشان استاد امام بوده و خودشان شاگرد امام بودند ـ به قول معروف این علاقه دو چندان بود. این علاقه به حدی بود که افرادی که محضر مبارک حضرت امام را درک نکرده اند نمی توانند به خوبی آن را تحلیل کنند.

منبع:شاهد یاران

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار