به مناسبت سالگرد شهادت امانی و بخارایی

شهیدی که شهامتش همه را متأثر کرد / حنجره ای که به مرجع تقلید توهین کرده باید دریده شود

این موج ناامیدی تا آنجا بود که شهید مطهری می گوید: لازم است چند نفر از این طاغوتیها به زمین بیفتد تا روحیه مردم بازسازی شود. در اینجا چون امام خمینی غایب بود و در تبعید به سر می برد و چون نظرات شهید مطهری و شهید بهشتی را تأیید کرده بودند لذا اعضای موتلفه اعلام کردند که حجت برای گروه تمام شد.
کد خبر: ۵۰۰
تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۴۵ - 16June 2013

شهیدی که شهامتش همه را متأثر کرد / حنجره ای که به مرجع تقلید توهین کرده باید دریده شود

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، صادق امانی، وی در اسفند 1309 در تهران متولد شد. او تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ثریا گذراند. امانی در سال 26-1325 وارد جامعه تعلیمات اسلامی شد و به تحصیل دروس اسلامی و عربی پرداخت. وی بعد از مدتی به همراه برخی از دوستانش گروه شیعیان را تأسیس نمودند. در این گروه بیشتر کارهای فرهنگی و امربه معروف و نهی از منکر و کارهای آموزشی انجام می دادند. وی همچنین جزء اعضای هیأت های موتلفه اسلامی در گروه مسجد شیخ علی بود. او در اردیبهشت 1340 با خواهر اسدالله لاجوردی ازدواج کرد. صادق امانی در مرداد 41 صاحب فرزندی به نام قاسم می شود که علاقه زیادی به او پیدا می کند. وی پس از مراجعت از سفر مکه دست به کارهای سیاسی می زند و در همان اوان، اعلامیه ای در مخالفت با طرح 6 ماده ای شاه صادر می نماید. او سپس در فروردین 42 به همراه عده ای از دوستانش با دو اتوبوس برای دیدار با امام خمینی به قم حرکت می کند. بعد از این دیدار و حوادث 42، جریان انقلاب تحرک بیشتری پیدا می کند. در همین راستا در تظاهرات عاشورا، صادق امانی با اشعاری که خود سروده بود، مردم را به نوعی تحریک و علیه شاه می شوراند:

اکبرمن فدای دین اصغر من فدای دین

تا به تنم روان بود زیر ستم نمی روم

بقای من فدای دین فنای من بقای دین

گفت عزیز فاطمه نیست ز مرگ واهمه

تا به تنم روان بود زیر ستم نمی روم

امانی همچنین در جریان هدایت مردم به سمت کاخ شاه شعاری را فریاد می زند که مردم تکرار می نمودند:

خمینی خمینی خدا نگهدار تو بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو

صادق امانی به دستور امام خمینی و با همراهی برخی از دوستانش ، در سال 42 موتلفه اسلامی را بنا می نهند و به کمک شهید عراقی گروه مسلح این ائتلاف را تشکیل می دهند.

بعد از مدتی و در آبان 43 بعد از دستگیری امام و تبعید ایشان به ترکیه به علت مخالفت با کاپیتولاسیون موجی از ناراحتی و ناامیدی در میان مبارزین انقلابی ایجاد می گردد. این موج ناامیدی تا آنجا بود که شهید مطهری می گوید: لازم است چند نفر از این طاغوتیها به زمین بیفتد تا روحیه مردم بازسازی شود. در اینجا چون امام خمینی غایب بود و در تبعید به سر می برد و چون نظرات شهید مطهری و شهید بهشتی را تأیید کرده بودند لذا اعضای موتلفه اعلام کردند که حجت برای گروه تمام شد.

لذا اعضای موتلفه تصمیم به ترور شخصیتی طراز اول در رژیم پهلوی کردند. اینان در ابتدا دو برنامه ترور طرح ریزی کردند.

1- اعدام انقلابی شاه: اعضای موتلفه درابتدا برنامه ریزی کرده بودند که شاه ترور شود اما بعد از جلسات متعددی که برگزار شد به این نتیجه رسیدند که این امکان وجود ندارد. دلایل آن را نیز غیرقابل پیش بینی بودن شرایط بعد از شاه اعلام کردند و گفتند که ممکن است دوباره افرادی روی کار آیند که اهداف در نظر گرفته شده به پیش نرود. لذا این طرح لغو گردید.

2- اعدام انقلابی مقامات بلند پایه از جمله حسنعلی منصور: اعضای موتلفه در نظر گرفتند در قالب عملیاتی به نام بدر، برنامه ترور را طرح ریزی نمایند. در ابتدا قرار شد با هماهنگی یکی از سربازان حاضر در ساختمان محل اقامت حسنعلی منصور، وارد ساختمان شوند و او را به هلاکت برسانند. اما این طرح نیز در دو روز مانده به اجرایی شدن آن به دلیل جابه جایی شیفت سربازی فرد مورد نظر، لغو گردید. با این اوصاف قرار شد رفت و آمد حسنعلی منصور زیر نظر گرفته شود تا ساعات ورود و خروج وی از دفتر و زمان برنامه های خارج از دفتر وی مشخص گردد. پس از مدتی برنامه ریزی و با زیرنظر گرفتن ورود و خروج حسنعلی منصور از دفتر کارش در نهایت زمان اجرای این طرح مشخص گردید.

در بهمن 1343 ساعت 10 صبح حسنعلی منصور از قسمت شاه آباد و شمال مجلس وارد میدان بهارستان می شود. در همین حال محمد بخارایی از قسمت جنوب به سمت شمال حرکت و به محض خروج حسنعلی منصور از ماشین، به او تیراندازی نماید. راننده شخصی وی پس از توقف ماشین، پیاده می شود تا درب سمت حسنعلی منصور را باز نماید اما وی زودتر پیاده می شود و در همین حین محمد بخارایی تیری به شکم او شلیک می نماید، حسنعلی منصور که خم می شود تا شکم خود را بگیرد تیر دیگری به گردن او اصابت می کند. بخارایی می خواست تیر سوم را شلیک کند که پوکه در تفنگ گیر می کند . در همین لحظه با حمله محافظان حسنعلی منصور با خود روبه رو می شود. نیک نژاد که در سمت دیگری از خیابان ایستاده بود به سمت محافظان شلیک می نماید و محافظان پراکنده می شوند و بخارایی از دست آنان فرار می کند و نیک نژاد نیز سوار تاکسی می شود و متواری می گردد. اما چون زمین کمی بارانی بود و خیس شده بود، محمد بخارایی در حین فرار لیز می خورد و در نهایت توسط نیروهای اطلاعاتی و پلیس دستگیر می شود.

شهید بخارایی به کلانتری منتقل می گردد و مورد بازجویی قرار می گیرد. او پس از چند روز بازجویی و شکنجه اما هیچ گونه اطلاعاتی از خود درز نمی دهد. تا اینکه ساواک، مادر وی را به محل شکنجه وی می آورد و وقتی مادر بخارایی با وضعیت پسرش روبه رو می گردد شروع به گریه کردن می کند و از وضعیتی که پسرش به آن دچار شده بسیار ناراحت و غمناک می گردد لذا به نیروهای امنیتی رژیم پهلوی این قول را می دهد که محمد بخارایی اطلاعاتی که می خواهند را به آنان بدهد. اما چون بخارایی امتناع می کند، مادر محمد بخارایی اسم دو تن از دوستان صمیمی او را به نام های رضا و مرتضی لو می دهد و می گوید که این دوتن از دوستان صمیمی محمد و دائماً با هم در ارتباط بوده اند. لذا نیروهای ساواک به دنبال این دوتن می روند و بعد از مدتی تلاش در نهایت  دستگیر می گردند.

 

در طرف دیگر حسنعلی منصور همچنان مورد درمان و مداوا قرار داشت. جانسون رئیس جمهور آمریکا پس از اطلاع از ترور وی، در نامه ای برای او آرزوی سلامتی می کند و می افزاید: خبر سوء قصد نسبت به جان شما، مرا سخت متأثر ساخته است. برای بهبود سریع و سلامت کامل شما دعا می کنم. اما حسنعلی منصور در نهایت و با وجود تلاش فراوان برای زنده نگه داشتن وی در 7بهمن 43 به هلاکت می رسد.

 نیروهای ساواک پس از دستگیری دوستان شهید بخارایی در نهایت پس از بازجویی های شدید و متعدد و پس از تعقیب و گریزهای فراوان به برادران صادق امانی می رسند. پس از دستگیری هاشم امانی و بازجویی های فراوان از او و عدم توفیق ساواک از به دست آوردن اطلاعات از هاشم امانی، در نهایت، همسر او را بازداشت می کنند و در مقابل وی، تهدید می کنند که اگر محل اطلاعات مورد نیاز ساواک را لو ندهد به همسر او تجاوز خواهند کرد. هاشم امانی که در این وضعیت قرار می گیرد مجبور به لو دادن محل جاسازی اسلحه ها و محل اختفای صادق امانی می شود.

 

 

 

بعد از این ماجرا نیز صادق امانی پس از تعقیب و گریزهای فراوان به دام ساواک میافتد. با این دستگیری، اعضای اصلی دخیل در ترور حسنعلی منصور(امانی- بخارایی- صفار هرندی- نیک نژاد) و چندین تن دیگر بازداشت می شوند.

 

پس از این دستگیری ها، دادگاه این افراد برگزار می شود که پرونده آنان پس از مرحله ای به دادگاه نظامی منتقل می گردد. در این دادگاه، سرتیب شایانفر وکیل بخارایی- هرندی و نیک نژاد می شود و سرهنگ شاهقلی نیز وکیل هرندی- عراقی.

در جریان دادگاه از بخارایی می پرسند شما قرار بود تیر را به مغز منصور بزنید، چرا به حنجره اش زدید؟ شهید بخارایی گفت: "درهمان لحظه متوجه شدم که حنجره ای که به مرجع تقلید شیعیان توهین کرده باید دریده شود. بنابراین تیر را به حنجره اش زدم."

در نهایت پس از مدتی رأی دادگاه در ساعت 11صبح 18 اردیبهشت 1344 صادر شد که بر این اساس 4 نفر، بخارایی، هرندی، امانی و نیک نژاد محکوم به اعدام، 6نفر محکوم به حبس ابد و 3 نفر از پنج تا 15 سال به زندان محکوم شدند.

این حکم با مخالفتهای فراوان از سوی اقشار مختلف مردم، دانشجویان و روحانیون و علما مواجه می شود. همچنین امام خمینی نیز که در این زمان در ترکیه و در تبعید به سر می برند، در سفری که داماد خوانساری و آقای جلیل کرمانشاهی و یکی دیگر به ترکیه داشتند تا با امام دیداری داشته باشند، امام خمینی به آنها می گوید: برای چه آمده اید اینجا بروید و اقدام کنید. اگر برای نجات این بچه ها کاری نکنید شما هم در جرم حکومت شریک هستید.

اما در نهایت این چهار نفر( شهید بخارایی- شهید صفار هرندی- شهید امانی- شهید نیک نژاد) پس از گرفتن وضو و اقامه نماز و تلاوت آیاتی از قرآن کریم و با فریادهای الله اکبر در سحر گاه 26 خرداد 1344 به رگبار بسته می شوند.

نقل است که حتی سربازانی که اقدام به تیراندازی کرده بودند از شهامت و روحیه ی این افراد به وجد آمده وآنقدر گریه کردند که چشمانشان قرمز شده بود.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار