چفیه داران(13)

خواستن توانستنه!

یه روز تو مغازه ی بابام نشسته بودم و داشتم تمرین جبر و مثلثات حل می کردم. به یه مسأله ای برخوردم که هرکاری کردم نتونستم حلش کنم.
کد خبر: ۶۷۲۹۸
تاریخ انتشار: ۰۳ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۶:۲۳ - 23January 2016

خواستن توانستنه!

به گزارش فضای مجازی دفاع پرس،برادر شهید کاظمی نقل می کند یک روز در مغازه ی بابام نشسته بودم و داشتم تمرین جبر و مثلثات حل می کردم. به یک مسأله ای برخوردم که هرکاری کردم نتوانستم حلش کنم. دیگه داشتم کلافه می شدم که ناصر سر رسید. بهم گفت: (( چرا پکری؟ ))گفتم: (( هرکاری می کنم این مسأله حل نمیشه )) .گفت: (( نگو نمیشه، بگو نمی خوام! )) .

گفتم: (( یعنی چی نمی خوام؟! کلی وقت سرش گذاشتم، ولی نمیشه )) .سرش رو تکان داد و گفت: (( یه چند دقیقه حواست رو جمع کن و فکرت رو بده به من )) ؛بعد با حوصله ی تموم، روش حل مسأله رو بهم یاد داد و گفت: (( حالا ببین حل میشه؟ ))وقتی سعی کردم دیدم خیلی آسون حل شد. از اون نمونه چند تا مسأله دیگه بهم داد تا تمرین کنم. منم با روشی که یادم داده بودهمروحل کردم. بهم گفت: (( حالا دیدی میشه؟ پس، خواستن توانستنه! ))

نظر شما
پربیننده ها