با حاملان واصل (15)؛

بوسه به دست پدر و مادر نوعی عبادت است

قاری قرآن شهید پرویز حاج حسنی، پسری مهربان و دل نازک بود و دائم دست پدر و مادرش را می‌بوسید و مادرش نیز همیشه شکایت می‌کرد و ناراحت می‌شد که پسرم مگر من و پدرت رئیس تو هستیم که این کار را می‌کنی و در جواب می‌گفت که بوسه به دست پدر و مادر زدن نوعی عبادت است.
کد خبر: ۲۴۳۲۹۳
تاریخ انتشار: ۲۳ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۷ - 13June 2017
بوسه به دست پدر و مادر نوعی عبادت استبه گزارش دفاع پرس از آذربایجان شرقی، قاری قرآن « پرویز حاج‌حسنی » در آخرین روز از آبان‌ماه سال 1340 در شهر تبریز در یک خانواده مذهبی و پر جمعیت پسری به دنیا آمد که نام او را پرویز گذاشتند، وی ملقب به نام محمد بود و در خانه محمد صدایش می‌کردند و دارای سه برادر و دو خواهر بود و این شهید دومین فرزند خانواده بود.

در دوران کودکی وی به همراه خواهر و برادرهای خود مشغول بازی و شیطنت کودکانه بود و در سن هفت سالگی برای کسب علم و دانش وارد مدرسه ابتدایی شد و تا دیپلم ادامه تحصیل داد.

از لحاظ اخلاق و رفتار عالی بود و اخلاقش در خانه و خانواده تک بود. او پسری مهربان و دل‌نازک بود و دائم دست پدر و مادرش را می‌بوسید و مادرش نیز همیشه شکایت می‌کرد و ناراحت می‌شد که پسرم مگر من و پدرت رئیس تو هستیم که این کار را می‌کنی  و در جواب می‌گفت که بوسه به دست پدر و مادر نوعی عبادت است و شما زحمت مرا خیلی کشیده‌اید و مرا به اینجا رسانده‌اید.

در مسجد و مراسمات مذهبی حضور فعالی داشت و در مسجد طالقانی به بچه‌های کوچک قرآن یاد می‌داد. سرانجام وی بعد از پایان تحصیلات به استخدام مخابرات درآمد و یک سال و نیم در آنجا مشغول بود و از طریق لشکر عاشورا راهی جبهه شد و سرانجام در پنجم آذرماه 65 در حمله هوایی در دزفول به درجه رفیع شهادت نائل گشت و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد.

خاطره‌ای از شهید

خاطره‌ای که دارم این است که شهید برای رفتن به جبهه از پدرش اجازه گرفت و گفت که اگر اجازه بدی من به جبهه می‌روم شما نروید و به صورت داوطلب به جبهه رفت و از من نیز اجازه گرفت و گفت: مادر سرزمین ما در خطر است و احساس وظیفه می‌کنم که به جبهه بروم و از کشور و ناموس دفاع کنم و ما هم رضایت دادیم و او را راهی کردیم.

وقتی آخرین بار به جبهه رفت چون از ناحیه پا مجروع شده بود بهش گفتیم که نرو، گفت نه باید بروم و رفت و 10 روز بود که از محمد خبری نداشتیم.

در مورد خبر شهادت وی باید بگویم که بعد از 10 روز، یکی از دوستانش آمد و گفت که در قم کلاس قرآن دایر کرده است و به ما چیزی نگفتند.

بعد از دو ساعت دوباره همسایه‌مان آمد. زمانی بود که هنوز محمد شهید نشده بود. دیدم با پدر پرویز صحبت می‌کند، ناگهان رنگ پدر پرویز پرید، وقتی علت را جویا شدم، گفت که هیچ اتفاقی نیفتاده، فقط پرویز زخمی شده است. من گریه و زاری کردم و گفتم که بگو خاک به سرم شده است ...

فردای آن روز، همه را جمع کردیم و رفتیم وادی رحمت برای تشییع جنازه شهید، و ایشان را به خاک سپردیم.

انتهای پیام/
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار