تاریخچه حزب‌الله، از تأسیس تا پیروزی در جنگ 33 روزه/6

اولین هسته‌ی حزب‌الله چگونه زیر نظر سپاه تشکیل شد؟/ چرا حافظ اسد اجازه‌ی جنگ مستقیم سپاه با اسرائیل را نداد؟

اسد نمی‌خواست به نیروهای سپاه پاسداران اجازه دهد به لبنان وارد شوند چون این می‌توانست آتش جنگی که برای سوریه از نظر تجهیزات و نفرات تلفات سنگینی به بارآورده بود و درگرفتنِ مجددش می‌توانست تهدیدی برای نظام سوریه باشد را شعله‌ور کند.
کد خبر: ۲۵۱۷۸
تاریخ انتشار: ۲۳ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۱:۵۸ - 14August 2014

اولین هسته‌ی حزب‌الله چگونه زیر نظر سپاه تشکیل شد؟/ چرا حافظ اسد اجازه‌ی جنگ مستقیم سپاه با اسرائیل را نداد؟

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس،  در قسمت قبل دیدیم که با ربوده شدن امام موسی صدر و پیروزی انقلاب اسلامی، شکل جدیدی تمایلات انقلابی در بین شیعیان لبنان بروز کرد که گرایشات اسلامی بیشتری (نسبت به رهبران امل که جانشین امام صدر شده بودند) داشت. همچنین خواندیم که آریل شارون، با رسیدن به وزرات دفاع، اقدام به طرحریزی نقشهای برای هجوم گسترده به لبنان و نابودی پایگاههای مقاومت فلسطین در این کشور کرد و دنبال بهانهای برای اجرای آن بود، بهانهای که سرانجام با ترور سفیر اسرائیل در لندن به دست آمد. ادامهی جریانات را میخوانیم:


6 ژوئن 1982 [16 خرداد 1361]
سوریه، دمشق- خبر وقتی به شیخ صبحی طفیلی رسید که در فرودگاه دمشق منتظر پرواز به ایران بود. اسرائیل داشت پایگاههای سازمان آزادیبخش فلسطین را در بیروت و جنوب لبنان بمباران میکرد و صفوفی از نظامیان و تانکهای اسرائیلی هم در امتداد مرز با لبنان صف کشیده بودند. واضح بود حملهای که از مدتها پیش انتظارش میرفت در آستانهی آغاز است. طفیلی و همراه جوانش شیخ راغب حرب (امام جماعت روستای جبشیت در جنوب لبنان) داشتند به پایتخت ایران میرفتند تا در کنگرهای دربارهی جنبشهای آزدیبخش اسلامی حاضر شوند و مشخص بود که حملهی اسرائیل به لبنان، به شدت بر این کنگره سایه خواهد انداخت.


طفیلی وقتی به کارهایی که خودش باید بکند فکر میکرد، همیشه به تأسیس یک مقاومت اسلامی ضد اسرائیل میاندیشید. و به رغم اینکه پیش از این، او و دیگر رهبران شیعهی لبنان بحثهایی با مسئولین ردهبالای ایرانی داشتند پیرامون چگونگی تأسیس مقاومتی ضد اسرائیلی، اما این بحثها به چیز ملموسی منتهی نشده بود. ولی حالا طفیلی فکر میکرد اگر اسرائیلیها به لبنان حمله کنند همه چیز تغییر خواهد کرد. (مصاحبهی مؤلف با شیخ صبحی طفیلی، 10 سپتامبر 2003)
ساعت 9 صبح همان روز یکشنبه، ژنرال رافائل ایتان (رئیس ستاد مشترک ارتش اسرائیل)، تماسی تلفنی برقرار کرد با ژنرال ویلیام کالاگان (فرمانده نیروهای اضطراری بینالمللی حاضر در لبنان) و خواستار دیداری فوری شد. مقر فرماندهی کالاگان در ناقوره، با ماشین فقط 5 دقیقه تا مرز فاصله داشت. این ژنرال ایرلندی پیش خودش فکر کرد که این دیدار حتما مرتبط است با حملهی نزدیک اسرائیلیها که ظاهرا هر لحظه ممکن بود شروع شود.
دیدار بین ایتان و کالاگان کوتاه بود. وقتی هم که تمام شد، کالاگان خشمیگین از چیزی که اسرائیلیها به او خبر داده بودند، تماسی تلفنی از همان اسرائیل با مقرهای فرماندهی یونیفل در لبنان گرفت و به اختصار گفت: «روبیکون.» این کلمهی رمزی بین نیروهای حافظ صلح بود به این معنی که حملهی زمینی اسرائیل شروع شده است.

آغاز حملهی گستردهی اسرائیل به لبنان
اولین تانک ساعت ده صبح از مرز گذشت. تانکها از پنج نقطهی اصلی در امتداد مرز، وارد خاک لبنان شدند. نیروهای یونیفل دربرابر نیروهای زرهی اسرائیل کاری نمیتوانستند بکنند. یک واحد هلندی که در یک مرکز ایست و بازرسی در ساحل، در فاصلهی دو میلی شمال ناقوره قرار داشتند، اقدام به گذاشتن موانعی در راه کردند تا جلوی پیشروی اسرائیلیها را بگیرند. اولین تانک که یک تانک سنتوریون ساخت انگلیس بود با این موانع فولادی برخورد کرد و قدرت پیشروی را از دست داد. دومین تانک اسرائیلیهم شنی خود را از دست داد. پس از این، موانعی که نیروهای هلندی یونیفل برای مقابله با تانکها داشنند تمام شد، فلذا بدون اینکه بتوانند کار دیگری بکنند کنار ایستادند. فقط یکی از سربازان یک دستگاه تصویربرداری آورد و از صف وسایل زرهیای که داشت از مقابلش عبور میکرد عکس گرفت.
در ناقوره، تیمور گوکسلِ ترکیهای (مسئول رسانهای در یونیفل که سه سال پیش از آن به نیروهای حافظ صلح پیوسته بود) حرکت نفربرهای زرهی را (که به نظرش بی نهایت میرسیدند) نگاه میکرد. گوسکل به یاد میآوَرَد: «با مقاومت خیلی ضعیفی مواجه بودند تا آنجا که به خودشان زحمت ندادند آرایش نظمی بگیرند.» و میافزاید: «ما فقط در ناقوره توانستیم هزار و دویست تانک و چهار هزار نفر بر زرهی را بشماریم. خدا میداند چه سیلی از نیرو به داخل لبنان سرازیر بود.»
یاسر عرفات از ناتوانی یونیفل عصبانی بود. او امید ضعیفی داشت که قدرت معنوی سازمان ملل موجب کندی پیشروی اسرائیلیها شود. بعدها به گلایه به یک مسئول سازمان ملل گفته بود: «حداقل میتوانستید تیر هوایی شلیک کنید، همانطور که وقتی نیروهای ما از مقابلتان عبوو میکردند انجام میدادید.» (کریستین ساینس مانیتور، 9 ژوئن 1982)
ولی سازمان آزادیبخش فلسطین به دلیل نبودِ آمادگی برای مواجهه با هجومی که از چند ماه پیش انتظارش میرفت، کار چندانی برای خودش نتوانست بکند. مینها در جادهای اصلی خنثی شد و پلها سالم ماند، بر خلاف چیزی که حتی فرماندهان اسرائیلی هم انتظارش را داشتند.
با فرار بسیاری از فرماندهان سازمان آزادیبخش فلسطین به سمت شمال، برخی رزمندگان تفنگهایشان را به زمین انداخته و با درآوردن لباسهای نظامیشان سعی کردند از مقابل سربازان در حال پیشروی دشمن فرار کنند.
چیزی که جور این عملکرد ضعیف را کشید، موضعگیریهای شجاعانهی برخی نیروها بود. از بین اینها دستهی کوچکی از فلسطینیها بودند که مأمور دفاع از قلعه الشقیف بودند و تا کشته شدن همهی اعضا، به نبرد با یک واحد از تیپ [نخبهی] گولانی ادامه دادند. آخرین رزمنده، از یک سنگر سیمانی از زیر زمین به شلیک از تیربارش ادامه داد تا وقتی که سنگر را [روی سرش] ویران کردند.
مقاومت محکمتری که اسرائیلیها با آن در جنوب لبنان مواجه شدند مربوط به محافظان اردوگاههای آوارگان فلسطینی بود. فلسطینیها (که در بینشان نوجوانانی با سنین سیزده-چهارده ساله هم وجود داشت) مسیرهای تنگ را بستند و با آرپی جی از فاصلهی نزدیک مشغول نبرد با اسرائیلیها شدند. با وجود حملات هوایی، چهار روز طول کشید تا اسرئیلیها توانستند بر اردوگاههای صور مسلط شوند. نبرد شدیدتر در اردوگاه بزرگتر در عین الحلوة (در اطراف صیدا) رخ داد. اسرائیلیها با گلولههای توپ و حملات هوایی و آتش تانکها اردوگاه را با خاک یکسان کردند و چیزی از آن باقی نگذاشتند، این بعد از آن بود که نتوانستند ساکنین اردوگاه را (با ریختن برگههای هشدار و اعلام هشدار از طریق بلندگوهای مساجد) قانع به ترک اردوگاه کنند.
نیروهای سوری حاضر در دشت بقاع، با دلاوری در مقابل برتری نظامی واضح اسرائیل جنگیدند. در همان ابتدای کار نیروی هوایی اسرائیل به سیستم راداری سوریه حمله ور شد و آن را از کار انداخت [موشکهای ضدهواپیمای سوریه، برای شلیک، به این رادارها وابسته بودند] و بعد از آن بود که به پایگاههای موشک [ضد هوایی] سام در بقاع (که حالا ناتوان بود) حمله ور شد. وقتی که هفتاد هوایپیمای میگ سوری با صد هواپیمای اف 15 و اف 16 اسرائیلی (در بزرگترین نبرد هوایی ثبت شده)، در آسمان جنوب لبنان با هم درگیر شدند، اسرائیل به طور کامل بر نیروی هوایی سوریه پیروز شد و سوریها در این نبرد هوایی که دو روز طول کشید، شصت و چهار هواپیما [از هفتاد هواپیمایشان] را از دست دادند.
با نابود شدن پوشش هوایی سوریه، نیروهای اسرائیلی شروع به پیشروی در دشت بقاع به سمت پایگاههای سوری کردند. نیروهای سوری با سرسختی برای بازپسگیری هر سانتیمتری که اسرائیلیها اشغال کردند، میجنگیدند. تانکهای سوری توانستند یک ستون زرهی اسرائیل را در روستای السلطان یعقوب متوقف کرده و مانع رسیدن آن به راه اصلی بیروت-دمشق شوند (راهی بسیار پراهمیت که دشت بقاع را هم به دو قسمت تقسیم میکرد).
اسرائیلیها همچنین با مقاومتی شدید و غیرمنتظره در خلدة در مدخل جنوبی بیروت مواجه شدند. در آنجا، مجموعهای مختلط از سربازان سوری و رزمندگان فلسطینی مورد حمایت سوریه و شبهنظامیان لبنانی و رزمندگان امل و رادیکالهای شیعهای که از امام خمینی الهام میگرفتند، توانستند جلوی پیشروی یک ستون زرهی اسرائیلی در مسیر ساحلی را بگیرند. در بین این رزمندگان، عماد مغنیه و دوستانش هم حضور داشتند که مثل رزمندگان ایرانیِ در حال نبرد با عراق، روی پیشانیهایشان سربندهای پارچهای بسته و به سرعت راهی ضاحیه جنوبی بیروت شده بودند تا در مقابل اسرائیلیهای در حال پیشروی بایستند. این افراد با شوری انتحاری میجنگیدند و تانکهای اسرائیلی را از فاصلهای بسیار نزدیک با آرپی جی منفجر میکردند.

بذرهای سیاسی حزبالله در تهران
در همین اثنا، شیخ صبحی طفیلی و شیخ راغب حرب در تهران مشغول تأمین حمایتی ایرانی از یک نیروی مقاومت شیعی جدید برای مواجهه با اسرائیل بودند. به رغم تمرکز ایران بر جنگ با عراق، رهبران ایرانی تصدیق میکردند که حملهی اسرائیل به لبنان فرصتی است برای نشر [فرهنگ] انقلاب اسلامی بر روی خط مواجهه در نبرد عربی-اسرائیلی. فرصتی بود که باید مغتنم شمرده میشد.
طفیلی میگوید: «با برخی رهبران دیدار داشتم و نیاز به حمایت را تأیید میکردند. امام خمینی در قبال این موضوع بسیار واقع گرا بود. وقتی اسرائیل حمله کرد، همه چیز تسریع شد.»
در همان وقت در بیانیهی رسمی نظامیای در تهران آمد که نظامیان ایرانی و نیروهایی از سپاه پاسداران در لبنان مستقر شدهاند «تا وارد نبرد رو در رو با اسرائیل، دشمن اول اسلام و مسلمین، شوند.» دو روز پس از حملهی اسرائیل، یک هیئت ایرانی متشکل از وزیر دفاع و فرماندهان نظامی ردهبالا به دمشق سفر کردند تا شروط کمک نظامی به سوریه را مورد بحث قرار دهند. همان وقت از امام خمینی نقل شد که گفتهاند: «ما آمادهایم تأسیساتمان و آموزشهای ضروری را در اختیار همهی مسلمانانی قرار دهیم که آمادهاند با رژیم صهیونیستی بجنگند.» [البته این جمله در هیچ منبع رسمی از حضرت امام نیامده است.]

اولین حضور سپاه در لبنان
در مقبرة الشهدا در یکی از نواحی بریتا، هشت نفر از نیروهای سپاه پاسداران ایران دفناند. امروز نظامیان ایرانی دیگر در بریتال حضور ندارند، ولی در همین روستا و روستاهای شیعهی مجاورش بود که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال 1982 شروع کرد به آمادهسازی، جذب نیرو، تعلیمات دینی و آموزش نظامی؛ یعنی کارهایی که پایهی اساسی ظهور حزبالله بود.
اولین ایرانیهایی که پس از حملهی اسرائیل، به سوریه رفتند شامل پنج هزار نفر از سپاه پاسداران و مسئولان دینی بودند که انتظار داشتند به سرعت در لبنان انتشار یابند و در مقابل پیشروی اسرائیل به سمت بقاع جنوبی بایستند. ولی وقتی که اینان در فرودگاه دمشق از هواپیما پیاده شدند، نبرد بین ارتش اسرائیل و نیروهای سوری به پایان رسده بود و اسرائیلیها در فاصلهی چند میلی جنوب راه اصلی بیروت-دمشق توقف کرده بودند، یعنی در فاصهای کوتاه از مناطق شیعهنشین بقاع که در شمال این راه قرار داشتند.
اسد نمیخواست به نیروهای سپاه پاسداران اجازه دهد به لبنان وارد شوند چون این میتوانست آتش جنگی که برای سوریه از نظر تجهیزات و نفرات تلفات سنگینی به بارآورده بود و درگرفتنِ مجددش میتوانست تهدیدی برای نظام سوریه باشد را شعلهور کند. ولی اسد موافقت کرد که توافقنامهای نظامی با تهران منعقد نماید که به موجب آن ایرانیهای میتوانستند به تشکیل یک نیروی مقاومت لبنانی کمک کنند که آن نیرو به جای سوریها به نبرد بپردازد. در مقابل گرفتن این جای پا توسط ایرانیها، تهران موافقت کرد که به سوریه 9 میلیون تن نفت مجانی در سال بدهد. [البته تا قبل از تأیید این ماجرا توسط مقامات مسئول ایرانی و یا ارائهی اسناد ثابتکنده، نمیشود این موضوع را رد یا تأیید کرد.]
اکثر نیروهای سپاه پاسداران به ایران بازگشتند ولی حدود  1500 نفر در سوریه ماندند که مشخصا توسط دفتر سازمانهای آزادیبخش سپاه انتخاب شده بودند. دلیل باقی ماندن این افراد، تأسیس یک پایگاه عملیاتی در سوریه در منطقهی زبدانی (در حواشی شهرستان المنتعج) در مرز با لبنان بود.
راه ارتباطی طبیعی بین پایگاه جدید سپاه پاسداران در الزبدانی و نزدیکترین روستاهای شیعه در بقاع، مسیر قدیمی قاچاقچیها بود که بشکل پیچدر پیچ در یک دشت باریک کشیده شده بود و از کوههای صخرهای که ارتفاعشان به 1370 متر میرسید عبور میکرد. این مسیر به روستای کوچک جنتا منتهی میشد که متشکل بود از مجوعهای از منازل سنگی کوچک در کنار رودخانهای که در دو طرفش درختا صنوبر و گردو قرار داشت.
اولین نیروهای سپاه که رسیدند، از این همین مسیر برای رفتن به داخل بقاع و اجاره کردن منازل و سپس دیدار از روستاهای اطراف استفاده کردند. روششان در برخوردهای اجتماعی معتدل و با حساب و کتاب بود. نیروهای سپاه پاسداران، لباسهای نظامی به رنگ خاکی میپوشیدند، بدون اینکه سلاح حمل کنند. مأموریتشان در اصل، بالابردن سطح آگاهی ساکنین محلی و انتشار تعالیم امام خمینی برای آمادهسازی مقاومت در برابر اسرائیل بود.
پیش از جنگ داخلی لبنان، بعلبک همیشه محل حضور کاروانهای گردشگری بود که میآمدند تا با دهانهای باز مانده از حیرت، به بناهای عظیم باقیمانده از دورهی امپراطوری روم در گوشهای از شهر خیره شوند. همچنین یک جشنوارهی تابستانی موسیقی هم در این شهر برگزار میشد که شهرت جهانی داشت. ولی، با رسیدن ایرانیها، این شهر به سرعت شروع کرد به تبدیل شدن به یک ایران کوچک. مثلا بر روی دیوارها، پارچه نوشتههای چشمگیری پیدا شد که مسائل اساسی مذهب شیعه را توصیف میکرد، به علاوهی نقاشیهای امام خمینی که به مسجدالاقصی در قدس چشم دوخته بود. پرچمهای ایران و پلاکاردهای مختلف از تیرهای چراغ برق آویخته شده بود یا اینکه بین این طرف و آن طرف مسیر بسته شده بود، پلاکاردهایی که رویش نوشته شده بود مرگ بر آمریکا. نام میدان اصلی بعلبک هم تغییر داده شد و اسمش شد میدان امام خمینی. زنان چادر مشکی به سر کردند، و مشروبات الکلی از پیشخوان فروشگاهها و هتلها برچیده شد.
برخی روحانیون عضو سپاه دروس قرآنی یا دربارهی نظرگاههای امام خمینی دربارهی اسلام ارائه میکردند، و برخی دیگرشان هم به حسینههای روستاها میرفتند تا دربارهی انقلاب ایران سخنرانی کنند و فیلمهایی سینمایی دربارهی جنگ ایران و عراق نمایش دهند.
روند عملیات کند بود، ولی ایرانیها روشی با حساب و کتاب در پیش گرفتند و صبر را سرلوحهی روششان قرار دادند.
حسین حمیّة (که آن وقت یک دانشجو از روستای طریا در بقاع بود) میگوید: «اکثر مردم از دیدن آنها خوشحال شدند. البته برخیها هم شک و تردیدهایی داشتند. برخیها پیش خود میگفتند ایرانیها باید بروند با اسرائیل بجنگند. این افراد میگفتند نمیفهمیم چرا ایرانیها وقتشان را با سخنرانیهای مذهبی برای ما هدر میدهند.»

انشقاق در امل و زمینه های تشکیل حزبالله
کمپین ایرانیها برای قانع کردن شیعیان و جذبشان، وقتی که در صفوف سازمان امل انشقاق پیش آمد، با حمایت مواجه شد. این انشقاق وقتی حادث شد که نبیه بری (رهبر امل) با پیوستن به هیئت نجات ملی به رهبری رئیسجمهور الیاس سرکیس مواقفت کرد.

از جملهی اعضای این هیئت، بشیر جُمَیّل رهبر میلیشیای مسیحی القوات اللبنانیة بود، کسی که آریل شارون او را برای اینکه رئیس جمهور بعدی لبنان شود در نظر گرفته بود.
اسلامگراهای عضو امل از اینکه نبیه بری با همپیمان اسرائیل بر سر یک میز بنشیند خشمگین بودند. حسین الموسوی، نایب رئیس امل، بری را محکوم کرده و سپس همراه با پیروانش به بقاع نقل مکان نمود و در آنجا گروهی جدید پایه گذاری کرد به اسم جنبش امل اسلامی. در تهران هم سید ابراهیم امین (نمایندهی جنبش در پایتخت ایران) جداییاش از امل را اعلام نمود. سید حسن نصرالله هم یکی از جداشدگان از امل بود.
رفته رفته و زیر نظر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران، ائتلافی در منطقهی بقاع شروع به شکلگیری کرد؛ ائتلافی متشکل از جداشگان از امل، امل اسلامی، اعضای اتحادیهی لبنانی دانشجویان مسلمان، طرفداران حزبالدعوة شاخهی لبنان، به اضافهی تعداد زیادی از اعضای سازمانهای کوچک و گروههای مباحثاتیای که در بین شیعیان رادیکال لبنانی وجود داشت.
این افراد هرچند فاقد چارچوب سازمانی بودند، ولی افکار و نقطهنظرات مشترکی داشتند. ضمنا، شیعیانی که دوشادوش گروههای فلسطینی جنگیده بودند هم به این ائتلاف پیوستند. یکی از ین افراد عماد مغنیة بود که قبول داشت مجموعهی جدید متولد شده در بقاع زیر نظر ایران، وسیلهی مناسبی برای او و رفقایش است. مغنیه روابطش با فتح و جنبش لبنان عربی به رهبری انیس نقاش را به کار گرفت تا افراد جدیدی را برای پیوستن به مقاومت جهتیافته توسط ایران در بقاع راضی کند.
رهبران این ائتلاف عموما روحانیونی اهل بقاع بودند، مثل شیخ صبحی طفیلی و سید عباس موسوی و شیخ محمد یزبک. هر سه نفر اینها در نجف و زیر نظر [آیتالله] سید محمد باقر صدر تحصیل کرده بودند و التزامشان به رهبری امام خمینی را اعلام میکردند و سعی داشتند سازمانی تأسیس کنند که ریشه در اسلام داشته باشد و از سطح لبنان فراتر برود و متمرکز باشد بر نبرد با اسرائیل.
طفیلی به یاد میآورد: «میخواستیم که سازمان ما، اسلامی باشد آن هم در گسترهای بیشتر [از امل] و از فلسطینیها حمایت کند. میخواستیم پایههای ساختاری را بگذاریم و محکم کنیم که مستقل باشد. میخواستیم این سازمان به صورت کامل به شریعت اسلامی متکی باشد و از ایدئولوژیهای قومی تأثیر نگیرد. در آن دوره بحثهای زیادی شد و دربارهی جزئیات هم صحبت شد.»
نتیجهی این مباحثات شد «اعلامیهی 9 اصل». این 9 اصل خلاصهای از تفکرات سازمان جدید و اهدافش بود. سه اصل اساسی در این اعلامیه، اینها بود: اقرار به اینکه اسلام «برنامهای است شامل، تام و تمام، و مناسب برای یک زندگی بهتر» و اینکه اسلام «اساس فکری و دینی و ایدئولوژیک و عملیاتی» سازمان جدید خواهد بود. و اینکه مقاومت ضد اسرائیل «اولویت اساسی مواجهات» است و همین اولویت، تأسیس یک بنیان جهادی را لازم میسازد. و سوم اقرار به «رهبری شرعی» ولایت فقیه که «جهتدهیها و تحریمهایش الزامآور» به حساب میآید.(حزبالله: روایتی از درون؛ نوشتهی شیخ نعیم قاسم [معاون دبیر کل حزبالله]).
9 نفر هم به نمایندگی از نیروهای مختلفی که این جنبش جدید را شکل میدادند انتخاب شدند: سه نفر از بقاع، سه نفر از امل اسلامی و سه نفر به نمایندگی از دیگر گروهها.
این سازمان از ابتدای شروع به کارش تا آغاز سال 1984 اسمی نداشت. در آن زمان بود که رهبران سازمان با توجه به آیهای از قرآن، اسم سازمان جدید را انتخاب کردند: «فإن حزب الله هم الغالبون.»
به گفتهی شیخ صبحی طفیلی: «حزب الله عبارتی قرآنی است. ما مدام فرماندهان ایرانی را میدیدیم که خطاب به جمعیت میگفتند: "یا حزبالله" (ای گروهِ خدا)، ما هم این اسم را برای خودمان انتخاب کردیم.»
سازمان تازه متولد شده، اولین قدمش را در 21 نوامبر سال 1982 [30 آبان 61] برداشت، در شب سالگرد استقلال لبنان. در این شب، دستهایی از امل اسلامی وابسته به سید عباس موسوی وارد بعلبک شده و بر دفاتر شهرداری و سربازخانهی نظامی شیخ عبدالله که بر روی یک تپهی مشرف به شهر واقع بود، مسلط شدند. نظامیان ارتش لبنان از سربازخانه بیرون رانده شدند. این نظامیان مسیر اصلی را در حالی طی کردند که رزمندگان شیعه در دو طرف مسیر صف کشیده بودند.
از آن روز، سربازخانهی شیخ عبدالله تبدیل شد به مقر فرماندهی جدید سپاه پاسداران در بقاع.
رهبران امل، با نگرانی، جذب شیعیان بعلبک توسط سپاه را زیر نظر داشت. و به رغم هیمنهی امل بر جنوب لبنان، واضح بود که جنبش امل دارد نفوذش را در بقاع از دست میدهد.عقل حمیّة (که در سال 1982، یکی از فرماندهان نظامی ردهبالای امل بوده است) میگوید: «تلاش کردیم تا با ایرانیها حرف بزنیم و بگوییم ما مایل نیستیم که تنش رخ بدهد. حزبالله در بعلبک و روستاهای اطراف بعلبک با عناد برخورد میکرد. ما به ایرانیها گفتیم که میتوانیم در کنار هم مقاومت کنیم. ولی امور در میدان به شکل دیگری در جریان بود. ایرانیها اهداف خاص خودشان را داشتند و برای چیز جدیدی فعالیت میکردند.»
مترجم: وحید خضاب
 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار