نگاهی به زندگی سردار رشید اسلام شهید محمد بروجردی

انقلابیِ آرام و شجاع

خانه روستایی شان آراسته به عشق و مزّین به نور خدا و ولایت اهل بیت عصمت و طهارت(ع) بود. از همان بدو تولد آوای حق (اذان و اقامه) و نوای عشق در گوشش طنین انداز شد تا بزرگمردی را بسازد که از خود حماسه ها خلق کند.
کد خبر: ۲۶۶۴۹
تاریخ انتشار: ۰۹ شهريور ۱۳۹۳ - ۲۱:۱۷ - 31August 2014

انقلابیِ آرام و شجاع

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، انقلابی آرام و محجوب عابد شب زنده دار و شیر میدان های نبرد حق علیه باطل یاور و همراه جوان خمینی کبیر(ره) سردار سرلشکر پاسدار محمد بروجردی در سال 1333 شمسی در منطقه دره گرگ از توابع بروجرد چشم به جهان هستی گشود. نام فامیلش "پور دره گرگی" بود اما گویا مأمور ثبت احوال این نام را در شناسنامه پدرش به اشتباه "پدر دره گرگی" درج کرده بود و این خانواده نیز به این نام شهرت یافتند. هر چند که حالا همه مردم ایران آنان را با نام دردانة ادب و شجاعت و مبارزه و جهاد و شهادت در خانواده شان یعنی "شهید محمد بروجردی" می شناسند.
محمد که خانواده اش او را "میرزا" صدا می کردند از همان کودکی نماد معصومیت بود. پاکی و نجابت در چهره این رادمرد کوچک نشان از آینده ای روشن داشت. او از بنیان گذاران سپاه بود و بانی قرارگاه حمزه سید الشهدا(ع) و تیپ ویژه شهدا. بروجردی "مسیح کردستان" و ناجی کردستان و به سبب تبارش که از تیرة مردمان غیور لُر در کشورمان بود "سردار ملی لُرستان" نیز نامیده شده است.
خانه محقر و روستایی شان آراسته به عشق و مزّین به نور خدا و ولایت اهل بیت عصمت و طهارت(ع) بود. از همان بدو تولد آوای حق (اذان و اقامه) و نوای عشق در گوشش طنین انداز شد تا بزرگمردی را بسازد که از خود حماسه ها خلق کند. دست نوازشگر و بی دریغ پدر تنها تا سن شش سالگی بر سر محمد و خواهران و برادرانش بود. آن ها پنج فرزند بودند: سه برادر و دو خواهر. محمد بعد از اولین برادر (فرزند ارشد خانواده) و نیز اولین خواهرش سومین اولاد خاندان "پدر دره گرگی" بود که از آن پس همگی می بایست تحت تکفل مادر قرار می گرفتند. اما این بزرگمرد کوچک نه تنها مادرش را تنها نگذاشت که با وجود آثار بزرگی که از همان خردسالی در سیمایش هویدا بود کوشید تا برای برادران و خواهران پدر و برای مادرش تکیه گاهی محکم و بازویی پرتوان باشد. باری فقدان پدر باعث شد تا مادر خانواده را با هدف بهبود زندگی و گذران امور و تأمین آینده بچه ها به تهران بیاورد.
محمد از هفت سالگی که وارد حیطة درس و دانش شد مجبور بود کار و تحصیل توأمان را تجربه کند. اگر چه سخت است برای کودکی که تازه وارد نخستین جامعة عمرش که همانا مدرسه است می شود که هنوز پای در این یکی نگذاشته وارد بازار کار هم بشود اما این سختی ها از او مردی می ساختند مردستان که برای روزهایی به مراتب سخت تر بار می آمد. محمد کوچک روزها کار می کرد و شب ها درس می خواند تا دست و بازو و ذهن و اندیشه اش همراه و هم سنگ یکدیگر به بالندگی برسند. روزهای خوب یکی یکی از راه می رسیدند. او اگر چه رنج و حرمان زیادی را با خانواده و هم محلی های جدیدش در محله مولوی تهران و میدان شاه (قیام فعلی) تجربه می کرد.
بی دلیل نبود که این کودک خودساخته محبوب همگان می نمود. معلم و همکلاسی و فامیل هم محلی و استاد کار همگی در ورای این جثة کوچک اراده ای می دیدند عظیم و نگاه و کلامی نافذ. یک خواهر و یک برادر بزرگتر از خود داشت اما در خانه همه چشم به دهان محمد دوخته بودند. با این همه او هیچ گاه از حیطة ادب و احترام به بزرگترها خارج نشد. دیری نگذشت که لوح سفید وجودش به معارف والای اسلامی و قرآنی منقش گردید و محمد با حضور در کلاس هایی آموخت آن چه از دین مبین اسلامی بایستی می آموخت. اسلام دینی است انسان ساز. آیین جهاد و مبارزه بخشی مهم از این آخرین دین آسمانی را تشکیل می دهد و محمد که هم نام با سید المرسلین حضرت ختمی مرتبت(ص) بود به درستی پای در جای پای بزرگان دین مبین اسلام گذاشت و مرد میدان مبارزه لقب گرفت. او خودش در جایی گفته است:
"وقتی به این کلاس ها رفتم و قرآن را خواندم و مفهوم آیات آن را فهمیدم چشم و گوش من به روی خیلی مسائل باز شد. معنای طاغوت را فهمیدم. فهمیدم امام کیست و چرا ایشان را از کشور تبعید کرده اند..."
آماده سازی ذهن محمد با معارف والای الهی خود به خود راه مبارزه را نیز به او می نماید. در همین مسیر او از طریق تشکیلات هیأت های مؤتلفه اسلامی به جلسات نیمه مخفی این گروه مذهبی که صبغه ای سیاسی ـ عقیدتی داشت راه می یابد و با شهید گرانقدر و یار ارجمند حضرت امام(ره) یعنی شهید حاج مهدی عراقی آشنا می شود. بی شک این آشنایی تأثیر عمیقی بر مشی مبارزاتی و در کل تمامیت زندگی پر افتخار شهید محمد بروجردی می گذارد. به ویژه آن که شهید عراقی از نزدیک ترین یاران امام است و شهید بروجردی بدین ترتیب یک حلقه به مقتدایش که از نوجوانی او را به سوی آرمان های والای خویش جذب کرده بود نزدیکتر می شود.
در همین حوالی با دختر خاله اش ازدواج می کند. ازدواجی که ثمره آن دو فرزند پسر و دختر است که یادگارانی از آن شهید عزیز به حساب می آیند. یک سال بعد از ازدواج به اجبار به خدمت سربازی می رود. در حالی که سینه ای مالامال از نفرت به رژیم غیر مردمی شاهنشاهی دارد. عاقبت فرار را بر قرار گرفتن در صفوف خدمت به چنین رژیمی ترجیح می دهد؛ در حالی که آن جا ـ در پادگان ـ نیز حتی یک دم از مبارزه غافل نشده و مجاهدت در راه خدا را تداوم بخشیده است. بر همین اساس است که از میانه راه خدمت سربازی به مرز می گریزد تا در عراق به پیشوای در تبعیدش ملحق شود. در مرز عمال رژیم او را بدون شناسایی مسیر مبارزاتی اش دستگیر می کنند و پس از شش ماه زندانی شدن در محبس رژیم به اجبار به ادامه سربازی روانه اش می کنند. تحمل آن شش ماه زندان تأثیری عمیق بر استوار ساختن شخصیت محمد می گذارد و بر ادامه راه مصمم ترش می کند. به علاوه این که تحمل رنج زندان و محبس او را که بعدها و با استقرار نظام جمهوری اسلامی به ریاست زندان اوین منصوب می شود به توصیه کردن زیردستانش به مدارا با زندانیان ترغیب می کند. سنت حسنه ای که از رسول گرامی اسلام(ص) و حضرت امیر مؤمنان علی(ع) به ارث برده بود و در ادامة رویارویی هایش با ضد انقلاب و دشمن بعثی در سال های دفاع مقدس در خصوص اسیران جنگی نیز برای زیردستانش چنین توصیه هایی را تکرار می کند.
در ادامه خدمت سربازیِ به تعویق افتاده اش (متعاقب آزادی از زندان) به روشنگری مبارزاتی و سیاسی در بین سربازان و ارتشیان می پردازد و جمع بسیاری از این نیروها را با نهضت اسلامی همراه می سازد. دوستانش می گویند که محمد هرگاه که اراده می کرد با هماهنگی عزیزان انقلابی مستقر در ارتش برای انجام کارهای مبارزاتی به خارج از پادگان می رفت و با اتمام کارهای روزانه سیاسی خود به پادگان برمی گشت. صاحب چنین روح سرکش و عصیانگری طبیعی است که به محض پایان خدمت سربازی به صورت دربست و تمام وقت خود را وقف مبارزه کند. بهره بردن از تجربیات و معرفت مبارزاتی عزیزی چون شهید حاج مهدی عراقی به همراه ارتباطی غیر مستقیم با حضرت امام خمینی(ره) از طریق آن شهید عزیز و نیز ارتباط مداوم با روحانیون معززی از حلقه یاران نزدیک حضرت امام چونان شهیدان بهشتی و مطهری و مفتح و شاه آبادی شخصیت و منش مبارزاتی محمد را همواره در مسیر درست و مستقیم حفظ می کند. این مشی پاک و صحیح به او قدرت تمیزی می دهد که همواره تمامی نیروهای انقلابی مسلمان را از چپی و مارکسیست و مجاهد (منافق) و ملی گرا و مذهبی شناسایی می کند و به کنه وجودی و فکری و عملی آن ها پی می برد (مسأله ای که اتفاقاً در سال های بعد از انقلاب به شدت به کار یاران حقیقی حضرت امام از جمله همین شهید عزیز یعنی بروجردی می آید). شاهد مثال خاطره ای است از سردار بزرگ سپاه اسلام حاج محمد ابراهیم همت که در خصوص شهید بروجردی نقل کرده است(1)
" در زندان عوامل رجوی و سایر همپالگی های منافقین به برادرانی که معتقد به ولایت فقیه و رهبری حضرت امام بودند از روی طعنه می گفتند فتوایی!
این هم یکی از مظلومیت های مضاعف بچه های حزب اللهی در آن سال ها بود. بعضی ها در برابر این انگ زدن های رذیلانه منافقین دست و پای شان را گم کردند. ولی محمد خیلی منطقی و زیبا آن ها را توجیه کرد. او بدون هیچ ابایی گفته بود: آری ما فتوایی هستیم و مقلد. خودمان که مجتهد نیستیم تا بتوانیم احکام را از منابع آن استخراج کنیم. بگذارید هر چه دل شان می خواهد بگویند."
در اوج مبارزات راستین اسلامی در دهة پنجاه گروه توحیدی صف شکل می گیرد. این گروه در کنار گروه هایی چون فجر اسلام در واقع حلقه ای از گروه های هفت گانه است که همگی به نوعی با شهید محمد بروجردی (و به تبع آن شهید عراقی و حضرت امام) مرتبطند. کارهای مبارزاتی این گروه ها شامل سلسله عملیات مسلحانه تا تکثیر و پخش اعلامیه و نوارهای حضرت امام در بین مردم تهران و شهرستان ها می شود. در دهة پنجاه با به حاشیه رانده شدن سازمان فدائیان اسلام (که این اتفاق تقریباً قبل از دهه چهل افتاده بود) و کمرنگ شدن فعالیت های مسلحانه هیأت های مؤتلفه اسلامی (که بسیاری از اعضای آن در زندان ستم شاهی اسیر بودند) گروه توحیدی صف و شش حلقه دیگر مرتبط با شهید بروجردی شاید تنها گروه های مذهبی ای بودندکه عملیات مسلحانه انجام می دادند.
محمد جوان تمامی راهکارهای تئوریک و عملی را که در دسترس داشت به بهترین وجهی به کار می بست تا مبارزه را مرد و مردانه و با قدرت فکری و اجرایی کامل و نیز بدون ضایع کردن حقی و انجام کار نابجایی به سامان برساند. شاهد نگارنده نیز دقت فراوان او و همرزمانش در به کار بستن آموزه های نظری حضرت امام در امر جهاد و مبارزه بود که در سطور فوق بدان ها اشاره شد. همچنین توجه به تمامی فنون رزمی و مبارزاتی و مطالعه و تدقیق در جزئیات دیگر مبارزان بلاد دیگر از مواردی بود که از چشم او دور نماند. هم از این روی بود که محمد به صف مبارزان عربی کشورهای اسلامی منطقه پیوست تا بیشتر با فنون چریکی آشنا شود و خود بتواند آن ها را به یاران منتقل کند:
"در سال 1355 در معیت چند تن از دوستانش برای آموزش اصول و قواعد جنگ های پارتیزانی راهی سوریه شد. در سوریه حاج آقا و دوستانش به اردوگاه های نظامی "جنبش امل" معرفی و سرگرم طی دوره های رزم چریک شهری و نبرد پارتیزانی شدند. بعد از ختم دوران آموزشی شهید بروجردی و دوستان شان تصمیم می گیرند تا جهت گرفتن حکم شرعی مبارزه مسلحانه به "نجف" رفته و با حضرت امام ملاقات نمایند... اما بنا به برخی مسایل و معضلات خصوصاً گرم شدن روابط رژیم بعث عراق با دیکتاتوری شاه امکان سفر آنان به عراق منتفی شد و ناچار به ایران برگشتند.
محمد خود از جمله دلایل اصلی بازگشتش از سوریه را واهمه از درغلتیدن به ورطة سیاست بازی ها و تزهای شبه مارکسیستی که در صفوف برخی گرو ه های مقاومت لبنانی ـ فلسطینی حاکم بود ذکر می کرد.(2)
شهید بروجردی در بازگشت به میهنِ در زنجیر و اسیر استبداد ستم شاهی برای درهم پیچیدن تومار استیلای ننگین 2500 ساله شاهان و خدایگان چاره را در تداوم سلسله عملیاتی دید که در کنار تبلیغات دینی و مبارزاتی راهگشای رسیدن به آزادی باشند. نویسنده کتاب "پرچمداران خورشید" به ترتیب ذیل این سلسله عملیات را احصاء کرده است:
"1- انفجار رستوران خوان سالار عشرتکده و محل تجمع و عیاشی مأمورین آمریکایی ستاد آسیای جنوب غربی C.I.A در تهران.
2- انفجار اتوبوس نظامی حامل مستشاران آمریکایی در لویزان.
3- خلع سلاح مأمورین قرارگاه شهربانی شاهنشاهی در تهران.
4- عملیات نظامی علیه یک رشته از مراکز ساواک در 15 خرداد 1357.
5- انفجار تأسیسات برق مراکز فساد رژیم موسوم به کاخ جوانان در منطقه شوش تهران و...."
نویسنده همچنین در ادامه می افزاید:
"در رابطه با کلیة این سلسله عملیات مسؤولیت شناسایی سوژه ها و گرد آوری اطلاعات لازمه همچنین طرح و برنامه ریزی دقیق هر یورش بر عهدة محمد بود.
ضمن آن که پس از طی مراحل مقدماتی مربوط به هر عملیات محمد با رابطین خود در صفوف روحانیت مبارز پیرو خط امام تماس می گرفت و تنها پس از کسب مجوز شرعی دست به کار اجرای عملیات می شد."
شاید مجموعه ی این فعالیت ها به همراه تلاش های دیگر یاران همراه شامل روحانیت معزز و بازاریان و خلاصه تمامی توده های مردم ایران عزیزمان بود که تحت رهبری فرهمندانه حضرت امام خمینی(ره) کشتی انقلاب اسلامی را بسیار زودتر از آن چه انتظار می رفت به ساحل پیروزی نزدیک کرد. آری زمستان 1357 رسیده بود و شمیم بهار آزادی احساس می شد. محمد به چشم خود می دید که خون پاک شهید احمدی (که در عملیات رستوران خوان سالار به گونه ای استشهادی و داوطلبانه به پیشواز معبود رفته بود) و دیگر شهیدان بزرگواری چون اندرزگو و روحانیونی مانند شهید سعیدی و شهید غفاری دارد ثمر می دهد. او باصلابت به زدن آخرین ضربه ها بر پیکر رژیم ننگین پهلوی می اندیشید. تا آن که در 26 دی ماه شاه برای همیشه شر خویش را از سر مظلومان این مرز و بوم کند و در پی آن زمزمه های بازگشت غرورآمیز و پیروزمندانة حضرت امام به گوش رسید که گفته اند:
"دیو چو بیرون رود فرشته درآید..."
محمد بروجردی در این زمان شاید یکی از مهم ترین نقش های تمام زندگی خویش را ایفا کرد. زیرا رژیم پهلوی توسط آخرین دست نشاندة خود یعنی شاهپور بختیار که دل بستن به این عروسک برایش امیدی واهی بیش نبود به انحاء حیل متوسل شده بود تا جلوی درخشش خورشید ولایت را در ایران اسلامی بگیرد و مانع حضور ایشان در بطن توده ها در داخل کشور شود. عاقبت به لطف الهی و به یمن ارادة پولادین رهبری و مردم این امید به یأس مبدل شد و در افواه پیچید که امام خواهند آمد...
اما این ورود مستلزم زمینه چینی های امنیتی و حراستی لازم بود. چرا که رژیم می کوشید تا آخرین تیرهای در ترکش خود را به سوی این رویداد فرخنده نشانه رود. بنابراین صورت مسأله بسیار جدی می نمود. حاصل تمام خون ها و زندان ها و تبعیدها داشت به ثمر می نشست و مبارزین مسلمان نمی بایست شیرینی این فرصت تاریخی را با کمترین اضطراب و احتمال خطر و تهدیدی پشت سر بگذارند. مضاف به این که بایستی تمامی تلاش خود را مصروف حفاظت از عمود خیمة نهضت یعنی حضرت امام خمینی(ره) می کردند. جلسات متعددی تشکیل شد و نزدیک ترین یاران خمینی کبیر چونان استاد مطهری و دکتر بهشتی و حاج مهدی عراقی به شور نشستند تا وظیفه حراست از استقبال کنندگان و آن استقبال شوندة عزیز و گرامی را در بزرگترین استقبال تاریخ بشریت به یدی با کفایت بسپارند. سران و اعضای اصلی کمیته استقبال از حضرت امام(ره) در رایزنی های مختلف با افراد و گروه ها به نام دو گروه رسیدند که مزیت هایی بر بقیه داشتند. یکی گروهی صددرصد شناخته شده و در حد و اندازه کشور ما با تجربه و دارای مهر و نشان و سازمان یافتگی نسبی (سازمان مجاهدین خلق ـ منافقین) و دیگری گروهی که پیوسته با چراغ خاموش حرکت کرده و چندان هم به دنبال بهره بردن از مبارزات و در دست گرفتن قدرت و اهل بوق و کرنا نبود. آری این چنین بود که جوانان گروه های صف و فجر اسلام به سرپرستی شهید محمد بروجردی و تحت نظر شهید بزرگوار حاج مهدی عراقی گوی سبقت را از حریف دندان تیزکرده برای آیندة انقلاب – منافقین - ربودند و در عین جوانی؛ کردند آن چه باید می کردند.
اینان به زیبایی شمع برنامة استقبال از امام شدند و بدون آن که به چشم بیایند چشم درخشان نهضت را چون نگین انگشتری در میان گرفتند و به سلامت از فرودگاه تا بهشت شهیدان میهن (بهشت زهرا) و از آن جا به مدرسه رفاه رساندند. اما حالا که این جوانان غیور و فروتن و معتقد و با صلابت و به این خوبی و باکفایتی وظایف خود را تا این جای کار انجام داده اند چه کسی بهتر از هم اینان برای حراست از حضرت امام در ادامة راه؟...
باری بروجردی و یارانش در مدرسه رفاه و علوی مستقر می شوند و خیل استقبال کنندگان حضرت امام خمینی(ره) از جمله زن و مرد و پیر و جوان را به دیدار یار می رسانند. تا این که آتش انقلاب با ورود مقتدایش بیش از پیش زبانه می کشد و با پیوستن اکثریت بدنة ارتش به مردم مقاومت رژیم درهم می شکند و تومار آن درهم می پیچد.
در 22 بهمن 1357 سرانجام سپیدة پیروزی سر می زند و فصلی تازه نه تنها در ایران اسلامی که در تاریخ انقلابات منطقه و جهان گشوده می شود. بروجردی را از این پس هدفی نیست جز مجاهدت در راه حفظ آن چه به دست آمده؛ که ثروتی عظیم است در راه برتری مؤمنان و مستضعفان جهان بر زورگویان و مستکبران.
بروجردی این بار علاوه بر ادامه حراست از اقامتگاه و بیت حضرت امام و نیز قبول مسؤولیت زندان اوین در فکر تأسیس نهادی است که بذر اولیه آن به صورت خودجوش در دل مردم کاشته شده است: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.
صرف نظر از نیروهای مسلح و مبارزی که از قبل از پیروزی انقلاب اسلامی مخفیانه و آشکارا در میدان بوده اند عده ای نیز در روزهای پایانی و با اوج گیری جهاد دست به اسلحه برده اند و حالا این گنج که با بذل هزاران خون به دست آمده نیازمند حفاظتی دو چندان است که از این پس باران توطئه و ستیز و دشمنی بر این نظام نوپا خواهد بارید. پس بروجردی به همراه یازده تن دیگر که همان شورای مؤسس ـ و بعداً شورای عالی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ـ هستند بر این نهاد رسمیت می بخشد. در این میان پادگان عشرت آباد سابق ولی عصر(عج) نام می گیرد و در اختیار بروجردی گذاشته می شود. این پادگان تا مدت ها که سپاه سر و شکلی بگیرد و سامان بیابد و سازماندهی شود اصلی ترین مقر سپاه است. بنابراین پادگان ولی عصر(عج) در این دوره به واقع امر مرکز شروع حرکت نیروهایی است که همین جا با هم آشنا می شوند و در ادامه نیز با فنون رزم و آیین هماوردی با دشمن خو می گیرند. چنان که گفتیم پادگان ولی عصر(عج) که کمتر در تاریخ معاصر بدان توجه شده اولین نقطه عزیمت ایثارگران و کبوتران خونین بالی است که در نخستین ماه های بعد از پیروزی انقلاب گرد شمع وجود شهید محمد بروجردی جمع می شوند.
مروری بر تعداد از این نام های درخشان مطلب فوق را بهتر عیان می سازد:
"از جمله شاگردان و برگزیدگان نامی این معلم کبیر در بین سرداران سپاه اسلام می توان به:
ـ سردار رشید "حاج احمد متوسلیان" فرمانده سپاه مریوان و بنیان گذار لشکر 27 مکانیزه محمد رسول الله(ص) و فرمانده عملیات قرارگاه نصر.
ـ سردار شهید "ناصر کاظمی" فرمانده سپاه کردستان و نخستین فرمانده تیپ ویژة شهداء و فرماندار شهر پاوه.
ـ سردار شهید "علی گنجی زاده" دومین فرمانده تیپ ویژة شهدا.
ـ سردار شهید "حاج محمد ابراهیم همت" فرمانده سپاه پاوه و دومین فرمانده لشکر 27 مکانیزه محمد رسول الله(ص) و فرمانده سپاه 11 قدر.
ـ سردار شهید "سعید گلاب" مسؤول آموزش عقیدتی سپاه منطقه 7.
ـ سردار شهید "صادق نوبخت" فرمانده سپاه غرب کرخه.
ـ سردار شهید "حاج علی اصغر اکبری" فرمانده سپاه سردشت.
ـ سردار شهید "ناصر صالحی" فرمانده سپاه پاوه.
ـ سرداران شهید "غلام علی پیچک" و "محسن حاج بابا".
ـ سردار شهید "مختار تولی خانلو" فرمانده سپاه باینگان.
ـ سردار شهید "علی فضل خانی" مسؤول یگان پدافند قرارگاه حمزه سید الشهداء(ع)."

***
این آماده سازی پولاد مردان غیور انقلاب اسلامی اتفاقاً در نخستین ماه های شکل گیری نظام به کار می آید. از آن جا که بدخواهان و بدسگالان در یورش ناجوانمردانه به غرب کشور عزم آن می کنند تا کردستان را از سرزمین مان تجزیه کنند در این راستا ضد انقلاب در شهر پاوه جنایت وقیحانه را به حدی می رساند که در بیمارستان این شهر سر چندین تن از پاسداران جوان را از بدن جدا می سازند و بخش های زیادی از این منطقه را نیز تصرف می کنند.
در پی صدور فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر این که: "پاوه باید آزاد شود..." بروجردی و یارانش بلافاصله به منطقه اعزام می شوند و با همراهی شهید دکتر مصطفی چمران این خواسته پیر جماران را به جای می آورند. از این پس بروجردی و تعدادی از یاران تصمیم می گیرند تا زمان رفع کل فتنه در غرب کشور بمانند. این کار یعنی قبول بزرگترین مسؤولیت در قبال انقلاب و مردم و امام.
کردستان و سایر مناطق کردنشین استان های هم جوار در غرب کشور جزو محروم ترین نقاط ایران زمین است. مردمان خونگرم و با صفای این خطه همواره در معرض بدترین هجوم ها قرار داشته اند. متأسفانه از یک طرف فقر فرهنگی و از سوی دیگر فقر سیاسی و نیز محرومیت های اقتصادی بهترین بستر را برای نیروهای ضد انقلاب و بیگانگان فراهم کرده بود تا از ساده دلی بخشی از مردم کُرد سوء استفاده کنند و به سازماندهی نسبی گروهک هایی همچون دموکرات و کومله بپردازند. شهید بروجردی نیز دقیقاً چنین شکاف عمیقی را دید ـ و نیز سایر کمبودها و دست اندازهای پیش رو را ـ و قصد بر ماندن در غرب کشور کرد. این شیرمرد جوان در 25 سالگی چنین دید و چنان خواست. او به راستی رادمرد بود و مرد راه؛ که مردان بزرگ مرد راه های سخت هستند.
بروجردی به جای هر تاکتیک و راهبرد نظامی و امنیتی به تسخیر دل های مردم می اندیشید. او بیش از هر چهره ای بر دل ها نشست و در اذهان جا باز کرد. همین مردم بودند که با مشاهدة پاکی و نجابت و صمیمیت و حق طلبی بروجردی او را "مسیح کردستان" نامیدند و همراهش شدند. "سازمان پیشمرگان کرد مسلمان" این گونه بود که شکل گرفت. به این ترتیب همان مردمی که ضد انقلاب از آن ها سوء استفاده کرده و بعضاً در مقابل نظام و اسلام قرارشان داده بود به تدریج به سپاه حق روی آوردند و لباس رزم بر تن کردند. به نوشته صاحب کتاب "پرچمداران خورشید":
"با تصویب این طرح محمد بلادرنگ در اکثر شهرها و روستاهای کردستان اقدام به جلب و جذب عناصر بومی مؤمن به انقلاب و اهداف اسلامی آن به این تشکل نوین کرد و خود امر آموزش و سازماندهی و تسلیح و هدایت پیشمرگان کرد مدافع انقلاب اسلامی را عهده دار شد.
فرمانده شهید لشکر 23 نوهد سرتیپ کلاه سبز حسین آبشناسان پیرامون نقطه نظرات محمد در باب ضرورت تسلیح مردم کردستان گفته بود:
او عقیده داشت که مردم مستضعف کردستان نیاز به محبت و همدردی بسیار دارند. باید به آن ها شخصیت داد و کارشان را به خودشان واگذار کرد. بارها از خودش شنیدم که می گفت کسی می تواند در کردستان بماند و کار کند که مردم کردستان را دوست داشته باشد.
محمد خود نیز در یکی از جلسات توجیهی فرماندهان سپاه در غرب کشور با بیانی گرم و گیرا در این مورد گفته بود:
صف مردم کرد از صف ضد انقلاب جداست. این مردم مسلمانند. فطرتاً خواهان حکومت اسلامی اند. وقتی دست رحمت نظام بر سر آن ها گسترده شود بدیهی است که سلاح به دست گرفته و با تمام قدرت شان به مصداق کریمه اشداء علی الکفار با تجزیه طلبان ملحد خواهند جنگید."
تشکیل سازمان پیشمرگان کرد مسلمان در کنار تأسیس قرارگاه حمزه سید الشهدا(ع) تحت فرماندهی شهید محمد بروجردی که کم کم فرماندهی منطقه غرب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را نیز در اختیار گرفت از پایه های امن سازی تدریجی غرب کشور و پاکسازی کردستان بود. به ویژه این که توطئه ای فراخ تر شکل یافته بود که همانا جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق با نظام نوپای اسلامی و انقلابی بود. استکبار جهانی در این جنگ رژیم ننگین صدام را همه گونه یاری کرد و ایران اسلامی فقط با یک حکومت و دولت و ارتش رو به رو نبود. بلکه ارتش تا بن دندان مسلح و مجهز به جدیدترین امکانات تخریبی روز در مقابلش قرارداشت؛ با هر گونه حمایتی که از سوی بزرگترین قدرت های غربی و برخی همسایگان خائن عربی بتوان متصور بود.
شهید بروجردی اما نیاز اصلی را از میان فتنة داخلی ضد انقلاب و جنگ با یک کشور خارجی ماندن در سنگر اولیه خویش دید. انگار او می خواست ماندن را نیز معنایی تازه ببخشد. بدین سان با وجود چنین سرداری در چنین سنگری همواره خیال همة نیروهای اسلام از منطقه غرب و نیز جبهه های غربی کشور و استان های درگیر با جنگ راحت بود.
تا آن که قبل از پایان سومین سال دفاع مقدس روز وداع یاران با مسیحای مصفای کردستان فرا رسید. این سردار رشید که عزم مأموریتی تازه کرده بود در میانة راه اتومبیلش از روی مین ضد انقلاب رد شد و عاشقانه به سوی معبود پر کشید. بروجردی در 29 سالگی رخت وصال پوشید و نامش را بر صفحة عاشقی جاودانه ساخت. در حالی که ثمرات تلاش هایش نه تنها تا پایان دوران شکوهمند دفاع مقدس که تا امروز نیز جلوه می کند.
پی نوشت:
1 - در بخشی از کتابِ پرچمداران خورشید "یادواره 3 علمدار شهید دفاع مقدس: حاج محمد بروجردی - محسن وزوائی و حسین قجه ای" ـ مؤلف حسین بهزاد ـ چاپ اول مهر 1357 ـ ناشر کتاب صبح می خوانیم:
2- " [کتابِ پرچمداران خورشید "یادواره 3 علمدار شهید دفاع مقدس: حاج محمد بروجردی - محسن وزوائی و حسین قجه ای" ـ مؤلف حسین بهزاد ـ چاپ اول مهر 1357 ـ ناشر کتاب صبح]

 

منبع:شاهد یاران

نظر شما
پربیننده ها