بخش دوم/ داستان مدافع حرم؛

رفتن یواشکی!

"همه بودن جز علی. علی بی خبر رفته بود تا کسی مانع رفتن او نشود. از نشاط دیشب خبری نبود. سفره شام پهن شد و همه با بی میلی غذا خوردند. داماد بزرگ خانواده پایان سفره دعا کرد و گفت: برای سلامتی و نصرت رزمندگان مدافع حرم صلوات."
کد خبر: ۷۸۷۸۰
تاریخ انتشار: ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۵:۳۰ - 03May 2016

رفتن یواشکی!

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، حرم مردانی را به خود دیده که جانانه ایستادهاند و نگذاشتهاند به اسارت تکفیریها برود. داستان این مردان که عاشقانه زیستهاند و سختیهای بسیاری را به جان خریدهاند بسیار شنیدنیست. در ادامه بخش دوم داستانی که توسط یکی از شاهدان مجاهدتهای مدافعان حرم نگاشته شده است را میخوانید که در این بخش به رفتن بی سر و صدا علی که رزمنده مدافع حرم است، به سوریه پرداخته است:

عید بود و دید و بازدید. همه از اینکه سال جدیدی را دوباره با سلامتی کنار هم شروع کردن، خوشحال بودند. روز چهارم عید بود و خواهر بزرگ علی، همه را برای شام دعوت کرده بود. از غروب یکی یکی خواهر، برادرها با همسر و بچههایشان آمدند. با شیرینی و میوه پذیرایی شدن تا آجیل و خوراکیهای مختلف.

افراد خانواده چند نفر چند نفر در سالن پذیرایی، اتاقها و آشپزخانه دور هم نشسته بودند و هر از گاهی یک نفرشان میآمد و از بقیه عکس میگرفت. سفره شام پهن شد و سر سفره از هر دری سخن به میان آمد. خواهر بزرگ علی مثل همیشه در پذیرایی سنگ تمام گذاشته بود.

نگاه علی امشب متفاوت از همیشه بود. خیلی مهربانتر و عمیق نگاه میکرد. به پدرش، به مادرش و به افراد خانوادهاش. درست مثل اینکه با مردمک چشمهایش از اعضای خانوادهاش عکس میگیرد و در آرشیو ذهنش ذخیره میکند.

آخر شب شده بود و اعضای خانواده قصد رفتن داشتند. همه با همدیگر خداحافظی کرده و همهمهای شده بود. علی هم با تک تک افراد خانوادهاش خداحافظی کرد. به خواهرش مریم که رسید، در گوش او چیزی زمزمه کرد که یکدفعه رنگ از صورت مریم پرید و پرسید: چی؟ همه از واکنش مریم تعجب کردند و پرسیدند: چی شده؟

علی محکم دست مریم را فشرد و او فهمید نباید چیزی بگوید. مریم گفت: چیزی نیست. آقا یادتون نره. فردا شب همه منزل ما ان شاءالله. علی تو هم میای دیگه؟

علی گفت: ان شاءالله.

فردا شب همگی مثل دیشب در مهمانی حضور یافتند، اما در گوش هم پچ پچ و زمزمههایی بود. همه بودن جز علی. علی بی خبر رفته بود تا کسی مانع او نشود. از نشاط دیشب خبری نبود. سفره شام پهن شد و همه با بی میلی غذا خوردند. داماد بزرگ خانواده پایان سفره دعا کرد و بعد گفت: برای سلامتی و نصرت رزمندگان مدافع حرم صلوات.

---

قمست اول: سختیهای جلب رضایت والدین

نظر شما
پربیننده ها