بخش پنجم/ داستان مدافع حرم؛

سهم شما 100 صلوات

"در همین دلواپسی‌ها بودند که یک روز یکی از دوستان علی پیام فرستاد: برای سلامتی رزمندگان مدافع حرم صلوات بفرستید. سهم شما 100 صلوات."
کد خبر: ۸۲۰۶۰
تاریخ انتشار: ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۶:۰۹ - 11May 2016

سهم شما 100 صلوات

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، حرم مردانی را به خود دیده که جانانه ایستادهاند و نگذاشتهاند به اسارت تکفیریها برود. داستان این مردان که عاشقانه زیستهاند و سختیهای بسیاری را به جان خریدهاند بسیار شنیدنیست. در ادامه بخش پنجم داستانی که توسط یکی از شاهدان مجاهدتهای مدافعان حرم نگاشته شده است را میخوانید که در این بخش به دلواپسیهای و نگرانیهای خانواده علی پرداخته است:

پدر علی 3-4 سال میشد که سکته مغزی کرده و نیمه فلج شده بود. تکلم نداشت و برای انجام امور شخصیاش باید کسی به او کمک میکرد. مادر علی که ناراحتی قلبی و فشار خون داشت، نمیتوانست چندان کمک دهنده باشد. به همین دلیل علی، عصای دست پدر و مادر و بخصوص پدرش بود.

علی رفته بود سوریه. چند روزی میشد که تماس نگرفته بود. پدر که بسیار به علی وابسته بود، بیتابی میکرد. هنگام اذان پدر، بی اختیار گریه میکرد و رو به آسمان دعا میکرد.

مادر این نگرانی را در خودش پنهان میکرد و هر از گاهی میگفت: اگر علی شهید شده باشد، به ما خبر میدن. مگه نه؟ یا میگفت: اگر علی شهید شده باشد، من حتما میمیرم.

مادر بخاطر پدر، نگرانیها را بروز نمیداد و این حرفها را زیر لب با خودش میگفت و مریم میشنید اما همه نگران بودند.

قبلا علی هر طور بود تماس میگرفت. الان چه اتفاقی افتاده است؟ انتظار، کشنده بود. در همین دلواپسیها بودند که یک روز یکی از دوستان علی پیام فرستاد: برای سلامتی رزمندگان مدافع حرم صلوات بفرستید. سهم شما 100 صلوات. از این قبیل پیامها در فضای مجازی زیاد دیده میشد. نذر صلوات، نذر چله گرفتن و... . مریم و خانوادهاش صلواتهای زیادی ختم کردند.

بعد از یک هفته دلواپسی کشنده، بالاخره علی زنگ زد. علی همیشه به موبایل پدرش زنگ میزد. با اینکه پدر نمیتوانست صحبت کند و تکلم او فقط به صورت آوا بود، علی همیشه این کار را تکرار میکرد. چون پدر با شنیدن صدای زنگ موبایل خوشحال و امیدوار میشد.

مادر ناخودآگاه دوید به سمت گوشی، پدر از خوشحالی فریاد میزد و میخندید. مریم از اتاقش بیرون دوید و گفت: علی، علی.

اول پدر با او صحبت کرد و همزمان میخندید و گریه میکرد. مادر گوشش را چسبانده بود به گوش پدر و مریم منتظر ماند تا پدر و مادرش اول از سهم خود بهرهمند شوند. حق آنها بود اول با علی صحبت کنند.

وقتی علی با مریم حرف زد و علی گفت: در محاصره داعش بودند و ارتباطشان قطع شده بود و هر لحظه احتمال داشت او و دوستانش کشته شوند اما به شکل معجزه آسایی از محاصره درآمدند. مریم پشت تلفن اشک میریخت و یادش آمد، دوست علی چرا پیام داده بود برای سلامتی رزمندگان مدافع حرم صلوات بفرستید. سهم شما 100 صلوات.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار